پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد

آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد

او قول داده بود فدای علی شود                در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد

زهرا خودش علیست چرا کم بیاورد

چون کوه از مقابل آنها تکان نخورد

با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد                  طوری که آب در دل مولا تکان نخورد

مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود

این بود علتش اگر از جا تکان نخورد 

آن ضربه ی غلاف مگر که چه کرده بود               ازآن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد

علی اکبر لطیفیان

*

اگر حسین نبود امروز خبری به ما نمی رسید مادر ... کوچه ... دوشنبه... بعد از ظهر...

برای بانوی دو عالم و فرزند بزرگوارشان :


این اشک ها به پای شما آتشم زدند

شکرخدا برای شما آتشم زدند

     من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!                 معراج چشم های شما آتشم زدند

سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم

هر جا که در عزای شما آتشم زدند

از آن طرف مدینه و هیزم، ازاین طرف               با داغ کربلای شما  آتشم زدند

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن

یک عمر در هوای شما  آتشم زدند

گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور              گفتند بوریای شما، آتشم زدند    

دیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان

همراه خیمه های شما  آتشم زدند

          امروز نیز نیّر وعمان ومحتشم            با شعر در رثای شما آتشم زدند

         سیدحمیدرضا برقعی

          با صدای استاد کاکاوند

         

http://uploadyar.com/s1/13658798241.mp3

نظرات  (۴)

۲۴ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۴۴ گذری عاشقانه
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا عقل طلب می‌کردم
عشق اما خبر از گوشة محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می‌شود از حافظة آب گرفت؟

"فاضل نظری"

پاسخ:
سیب سرخ

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی‌شود
گیرم که برکه‌ای، نفسی عاشقت شده‌ست

ای سیب سرخ غلت‌‌زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده‌ست

پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای
کز پشت میلة قفسی عاشقت شده‌ست

آیینه‌ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد
***
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم
در ودیوار خانه ای مشکی است
***
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است
گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه..........


پاسخ:
گفت : در می زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

گفت:آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما

بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...

سید حمیدرضا برقعی
...

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...
شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچۀ شهر پدرت می گذری
امنیت نیست، از این کوچه سریع تر بگذر


دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:
دوش می آمد و رخساره… نگویم بهتر!

من به هر کوچۀ خاکی که قدم بگذارم
نا خودآگاه به یاد تو می افتم؛ مادر

چه شده؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:
دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...


"کاظم بهمنی"


التماس دعا....

پاسخ:
خسته ام ، منتظرم ، لحظه شماری سخت است
روز و شب از غم تو گریه و زاری سخت است

می روم گاه به صحرا که فقط گریه کنم
گریه وقتی به سرت سایه نداری سخت است

می روم تا در و همسایه نگویند به تو
گوش دادن به غم فاطمه کاری سخت است

طاقت آوردن این زخم زبان ها دیگر
بیش از آن سیلی و آن ضربه ی کاری سخت است

فرض کن پیش تو لیلای تو را آزردند
بعد از آن سر به بیابان نگذاری سخت است

بال و پر زخم ، قفس تنگ ، در این وضعیت
زندگی از نظر هر دو قناری سخت است

منتظر باش علی جان پدرم می آید
تک و تنها دل شب خاکسپاری سخت است

کاظم بهمنی
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود:
خداوند نیکی به پدر و مادر را واجب فرمود تا از خشم او در امان بمانید...

پاسخ:
[رو سیاه] ..... . ... . ... ..... ... .. ...

ممنون ... فقط التماس دعا...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">