پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید حمیدرضا برقعی» ثبت شده است

شنیده می شود از آسمان صدایی که...

کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

نبود هیچ کسی جز خدا،خدایی که...

نوشت نام تورا ،نام اشنایی که ـ

پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد

و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد

نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد

دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است

غزل  قصیده ی نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد

ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد

درون خانه بهشت معطری دارد

پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت

برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست

و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست

و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا

گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا

که گرد چادر تو آسمان طواف کند

و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند وآنگاه اعتراف کند

که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

کتاب زندگی ات را مرور باید کرد

مرور کوثر و تطهیرو نور باید کرد

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود

و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود

درون خانه ی تو نان فقر آجر بود

شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برایت آماده است

حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی

علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!

 به نان خشک علی ساختی، به نان علی

از آسمان نگاهت ستاره می خواهم

اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم-

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم

کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم

و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده

و مادری کن و اینبار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم

هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم

کنار حضرت معصومه در کنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی کرانهء توست

(کرم نما و فرود آ که خانه خانهء توست)


دانلود با صدای خود شاعر سید حمیدرضا برقعی http://www.aparat.com/v/XTZsr

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۰:۲۶
شما مرا درخت صدا کنید

سکوت عین سکوت است، بی همانند است

که پیشوند ندارد، بدون پسوند است

زبان رسمی اهل طریقت است سکوت 

سکوت حرف کمی نیست، عین سوگند است

زمین یخ زده را گرم می کند آرام

سکوت ، معجزه ی آفتاب تابنده است

سکوت پاسخ دندان شکن تری دارد

سکوت  مغلطه ها را جواب کوبنده است

سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است

سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است

سکوت کرد علی سالهای پی در پی

همان علی که در قلعه را ز جا کنده است...

حمیدرضابرقعی

+ ممنون از ط.........ن عزیر بابت ارسال این شعر ....انقدر شعر فوق العاده بود سکوت می کنم ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۲۶
شما مرا درخت صدا کنید

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد


شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست


من که حیران تو حیران توام می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم


همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد


در زمین هستی و آن سوتر از افلاک تویی

علت خلق زمین ای پدر خاک تویی


کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است


کعبه افتاده به پایت سر راهت، سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»



کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید


کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:


«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»


راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست


روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید


واژه ها روی ابابیل لبت سجیل است

دام بگذار که گنجشک تو جبرائیل است


نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-


زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند



وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی


در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد

نعره ی حیدریه «أینَ تَفِرّوا؟» می زد


بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار


بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی


راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست


روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.


سید حمیدرضا برقعی

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۲
شما مرا درخت صدا کنید
من میروم دگر ز کنارت پسر عمو
دیدار ما به روز قیامت پسر عمو
 
من میروم و مونس شب هات میشود
یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو
 
من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام
از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو
 
زانو گرفته ای به بغل مثل کودکان
خیبر شکن روزهای شجاعت پسر عمو

دنیای تو مگر که به آخر رسیده است
برخیز جان من به فدایت پسر عمو

چشمت کجاست قطره اشکی به من بده
میخواهمش برای شفاعت پسر عمو
 
گریه مکن فدای سرت هرچه شد ؛زیاد....
.....کاری نبود عمق جراحت پسر عمو

شرمنده ام غلاف عدو دست من برید
بر دوش مانده بار خجالت پسر عمو

سید حمید رضا برقعی
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۵۷
شما مرا درخت صدا کنید

موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد

آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد

او قول داده بود فدای علی شود                در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد

زهرا خودش علیست چرا کم بیاورد

چون کوه از مقابل آنها تکان نخورد

با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد                  طوری که آب در دل مولا تکان نخورد

مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود

این بود علتش اگر از جا تکان نخورد 

آن ضربه ی غلاف مگر که چه کرده بود               ازآن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد

علی اکبر لطیفیان

*

اگر حسین نبود امروز خبری به ما نمی رسید مادر ... کوچه ... دوشنبه... بعد از ظهر...

برای بانوی دو عالم و فرزند بزرگوارشان :


این اشک ها به پای شما آتشم زدند

شکرخدا برای شما آتشم زدند

     من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!                 معراج چشم های شما آتشم زدند

سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم

هر جا که در عزای شما آتشم زدند

از آن طرف مدینه و هیزم، ازاین طرف               با داغ کربلای شما  آتشم زدند

بردند روی نیزه دلم را و بعد از آن

یک عمر در هوای شما  آتشم زدند

گفتم کجاست خانه خورشید شعله ور              گفتند بوریای شما، آتشم زدند    

دیروز عصر تعزیه خوانان شهرمان

همراه خیمه های شما  آتشم زدند

          امروز نیز نیّر وعمان ومحتشم            با شعر در رثای شما آتشم زدند

         سیدحمیدرضا برقعی

          با صدای استاد کاکاوند

         

http://uploadyar.com/s1/13658798241.mp3

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۲۵
شما مرا درخت صدا کنید