پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

اتفاقی ساده و عادی است!

پنجشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۱، ۰۲:۰۲ ق.ظ

عکس از خودم 

آسمان را...!

ناگهان آبی است!

از قضا یک روز صبح زود می بینی

دوست داری زود برخیزی

پیش از آنکه دیگران

چشم خواب آلود خود را وا کنند

پیش از آنکه در صف طولانی نان

باز هم غوغا کنند


در هوای پشت بام صبح

با نسیم نازک اسفند

دست و رویت را بشویی

حوله ی نمدار و نرم بامدادان را

روی هُرم گونه هایت حس کنی


وسلامی سبز

توی حوض کوچک خانه

به ماهی ها بگویی


سفره ات را وا کنی

نان و پنیر و نور

تا دوباره

فوج گنجشکان بازیگوش

بر سر صبحانه ات دعوا کنند

دوست داری

بی محابا مهربان باشی

تازه می فهمی

مهربان بودن چه آسان است...

با تمام چیزها از سنگ تا انسان!

دوست داری

راه رفتن زیر باران را

در خیابان های بی پایان تنهایی

دست خالی بازگشتن

از صف طولانی نان را


در اتاقی خلوت و کوچک

رفتن و برگشتن و گشتن

لای کاغذ پاره ها

نامه های بی سرانجام پس از عرض سلام...

نامه های ساده ی باری اگر جویای حال و بال ما باشی...

نامه های ساده ی بد نیستم اما...

نامه های ساده ی دیگر ملالی نیست غیر از دوری تو...


گپ زدن از هردری

با هر در و دیوار


بعد هم احوالپرسی

با دوچرخه

با درخت و گاری و گربه

با همه، با هرکس و هرچیز


هر کتابی را به قصد فال واکردن

از کتاب حافظ شیراز

تا تقویم روی میز


آب پاشی کردن کوچه

غرق در ابهام بوی خاک

در طنین بی سر انجام تداعی ها...

با فرود قطره  قطره  قطره های آب

روی خاک

سنگفرش کوچه ای باریک را از نو شمردن

در میان کوچه ای خلوت

رو به روی یک در آبی

پا به پا کردن

نامه ای با پاکت آبی

-پاکت پست هوایی-

بر دُم یک بادبادک بستن و آن را هوا کردن


یادگاری روی دیوار و درخت و سنگ

روی آجرهای خانه 

خط نوشتن با نوک ناخن

روی سیب و هنداونه


قفل صندوق قدیم عکس های کودکی  را باز کردن

ناگهان با کشف یک لحظه

از پس گرد و غبار سالهای دور


باز هم از کودکی آغاز کردن

روی تخت بی خیالی

روی قالی تکیه بر بالش

در کنار مادر و غوغای یکریز سماور

گیسوان خواهر کوچکترت را

با سر انگشتان گیجت شانه کردن

وانار آبداری را

توی یک بشقاب آبی دانه کردن

امتداد نقشهای روی قالی را

با نگاهی بی هدف دنبال کردن

جوجه ی زرد و ضعیفی را که خشکیده

توی خاک باغچه 

با خواندن یک حمد و سوره چال کردن

فکر کردن

فکر کردن

در میان چارچوب قاب بارانْ خورده ی اسفند

خیرگی از دیدن یک اتفاق ساده در جاده

دیدن هر روزه ی یک عابر عادی

مثل یک یاد آوری

در سراشیب فراموشی

مثل خاموشی

ناگهانی

مثل حس جاری رگبرگهای یک گل گمنام

در عبور روزهای آخر اسفند

حس سبزی، حس سبزینه!

مثل یک رفتار معمولی در آیینه!

عشق هم شاید

اتفاقی ساده و عادی است!

 

++ زیبا ترین شعر و زیبا ترین تصویر شاعرانه از زندگی ست که در عمرم خوانده ام....

+++ شاه کار مرحوم دکتر قیصر امین پور است...

++++ اگر سرسری و تند و بی حوصله خواندید خواهش میکنم برگردید بالا و دو یا سه باره بخوانید آرام و شمرده شمرده....


++++++  هدیه ی جناب امیر هاتف ... ممنون.

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی... بوی تند ماهی دودی، وسط سفره‌ی نو ... بوی یاس جانماز ترمۀ مادر بزرگ


نظرات  (۱۷)

بدون خرید CD یا سرمایه گذاری از اینترنت درآمد کسب کنید
حداقل 500 هزار تومان در ماه
کاملا قانونی ( شرکت ثبت شده ) 7 سال سابقه

پاسخ:
اگه 500 هزار داشتی توی وبلاگ ها پیام بازرگانی نبودی!
سلام آقای درخت

خیلی قشنگ بود

مخصوصا جایی که نوشته بودید هر کتابی رو به نیت فال باز کردن...حالا چه دیوان حافظ...چه تقویم روی میز

فکر میکردم فقط خودم هستم که ازینجور چیزا لذت میبرم

واقعا قشنگ بود

بعضیاش از زندگی الانمون حذف شده

اما بچگی کاملا محسوس بود این چیزا

و در آخر : از تقارن بین نوشته و تصاویر که تیکه تیکه گذاشته بودید خیلی خوشم اومد

یا حق. . .


از همون بالا که خوندم احساس کردم واسه قیصر عزیزمونه..
بی نظیر بود آروم شدم با خوندنش..و عکسهای قشنگی که گذاشتید..
همه ی این حسایی رو که گفته بود تجربه کردیم کمابیش..
واقعا ذوق کردم از این حسوحال پاکو لطیف..
دست شما درد نکنه با انتخاب زیباتون..

رفتار من عادی است
اما نمیدانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبیند
از دور میگوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکتو آرام

این روزها تنها حس میکنم
گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس میکنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست میدارم
ازجمله دیشب هم
دیگرتر از شبهای بی رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جورابهایم را اتو کردم
تنها حدود هفت فرسخ در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم.....

رفتار من عادی است..

سلام.

خوشحالم که درست تشخیص دادم ولی خب واقعن این جوری هستید دیگه!نه بابا از خود راضی کجا بود!:)
خب شاید درست نشناختتون،شایدم نوع توقعش از شما فرق میکرده!
اولش اومدم بگم پس شاید شما همون دوست ما باشید!ولی در کل آفرین خیلی کار سختیه حتی درست کردنش از روی یه نرم افزار.
تازه اینکه بهشون گفتید نشون میده صادق هم هستید
راستی میگما عجب پست طویلی بود!
خیلی قشنگ بود.
مخصوصن اینکه بینشون عکس گذاشته بودید خیلی حس قشنگی داشت


قیصر برای ما هنوز زنده ست..
چند روز پیش اختتامیه ی شعر فجر بود تالار وحدت..همه ی شعرا بودن..
اما.....
جای خالی قیصر عجیب حس میشود...

پاسخ:
بود حتما می نوشت : "و درد هنوز دامنه دارد..."
سلام رفیق
خوبی؟
باز که ترکوندی و اینبار علاوه بر حسن انتخاب شعر حسن بصر نیز بکار بردی
بسی حظ بردیم
با خودن این شعر یاد ترانه ای از فرهاد مهراد افتادم که درباره ی نوروز خونده:
بوی عید
بوی اسکناس نو
.
.
.
حتمن شنیدی
بی مناسبت با این پستت نیست اخوی
و اخر کلام اینکه بابت موسیقی شهرام ناظری هم بینهایت ممنون
بسی لطف کردی و مارا به دوران های نه چندان دورمون پرتاب کردی

یاحق

پاسخ:
شاید ب زمینه وبلاگ این آهنگ را هشتیم!
۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۵۰ اعظم - هرشب تنهایی
سلام
خوبین؟
ممنون از شعر زیبایی که برام گذاشتین
با افتخار لینک شدین
در ضمن
جواب نظراتتون رو پایین کامنتهاتون نوشتم

اولین قلم
حرف حرف درد را در دلم نوشته است..
دست سرنوشت
خون درد را با گلم سرشته است..
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم.....

سلام
باز که شرمنده کردی رفیق
موفق باشی
یاحق

تکه کاغذی لهیده با سطرهایی شسته شده
در جیب پیراهنی که از خشک‌شویی بازگشته است
شاید این همان شعری بود که می‌توانست
سرنوشت من
تو
و جهان را عوض کند
......................
_یغما گلرویی

پاسخ:
--- محمد مهدی سیار

همش فوق العاده بود..
پر از حس...
چه رقصی دارن عکسهایی که انتخاب کردی وسط شعر.. بی نهایت زیبا و جور!
دلم میخواد همینطور بخونم و بخونم و بخونم...
کاش میشد
همه چیز انقد "ساده و عادی" بود!

خوشم میاد شما دو تا رفیق چه نونی بهم قرض میدیدا

سیسمونی بچه آذر جون فوق العاده بود



.....

شما ادبیات میخونی؟؟؟؟؟

ماشالله مثه دکتر کزازی حرف میزنیمیشناسیش که
میر جلال الدین کزازی

پاسخ:
البته ارادت خاصی هم به ایشان داریم که دلیلش را نمی گوییم!
عالی
عالی
عالی
عالی
عالی
عالی هرچی بگم کم گفتم...

پاسخ:
ممنون خوشحالیم از اینک مورد قبول تان شده ...
مرسی که اسمشو گفتین ولی من نمیدونستم شعراش از این شاعراست اخه هنوز گوش نکردم هیچ کدومه آهنگاشو!

بابا اینجا چقدر شلوغ پلوغه!
خوبید؟
سلام!
راست شو بگم: اصلن اولاش حال نداد شعره! ولی به وسطاش که رسید قشنگ شد و به نظرم قشنگ ترین موقعش اون قسمتی بود که راجع به نامه و احوالپرسی های قدیم نوشته بود...
تو عکسا هم از اناره و اون دختر دومی که موهاشو بافته بیشتر از بقیه خوشم اومد.

وب خوبیه.

وقتی خداوند از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت

از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم

که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم . . .

پاسخ:
ممنون...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">