پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

باید این مسئله را حل بکنیم

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۱، ۰۴:۵۴ ب.ظ

 مثنوی در شیشه مجنون -محمدحسین جعفریان -:


دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید، 

از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید

باز باران شهیدان بود و من، 

باز شبهای «مریوان» بود و من، 

دستهایم باز تا آهنج رفت، 

تا غروب «کربلای پنج» رفت، 

یادهای رفته دیشب هست شد، 

شعرم از جامی اثیری مست شد

تا به اقیانوسهای دوردست، 

همچنان رودی که می‌پیوست شد، 

مثنوی در شیشه مجنون نشست، 

آن‌قدر نوشید تا بدمست شد، 

اولین مصرع چو بر کاغذ دوید، 

آسمان در پیش رویم دست شد...

یک‌نفر از ژرفنای آبها

آمد و با ساقی‌ام همدست شد 

باز دیشب سینه‌ام بی‌تاب بود 

چشمهاتان را نگاهم قاب بود 

باز دیشب دیده، جیحون را گریست 

راز سبز عشق مجنون را گریست 

باز دیشب برکه‌ها دریا شدند 

عقده‌های ناگشوده وا شدند 

خواب دیدم کربلا باریده بود 

بر تمام شب خدا باریده بود 

خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود 

آسمان در چشمها ترکیده بود 

مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف! 

چون عروسانِ فریبا بود، حیف! 

این چنین مطرود و بی‌حاصل نبود 

مرگ آنجا آخرین منزل نبود 

ای غریو توپها در بهت دشت 

آه ای اروند! ای «والفجر هشت» 

در هوا این عطر باروت است باز 

روی دوش شهر، تابوت است باز 

باز فرهادم، بگو تدبیر چیست؟ 

پای این البرز هم‌زنجیر کیست؟ 

پشت این لبخندها اندوه ماند 

بارش باران ما انبوه ماند 

همچنان پروانه‌ها رفتید، آه! 

بر دل ما داغتان چون کوه ماند… 

یادها تا صبح زاری می‌کنند 

واژه‌هایم بی‌قراری می‌کنند 

خواب دیدم سایه‌ای جان می‌گرفت 

یک نفر در خویش پایان می‌گرفت 

ای سواران بلندای سهیلّ! 

شوکران نوشان «گردان کمیل»! 

ای سپاه رفته تا «بدر» و «حنین»! 

خیل مختاران! لثارات الحسین! 

ای نگاه آسمان همراهتان 

ای امام عصر خاطرخواهتان 

ای در آتش سوخته! پرهای من! 

ای بسیجیها! برادرهای من! 

ای بسیجیها، چه تنها مانده‌اید! 

از گروه عاشقان جا مانده‌اید 

ای بسیجیها! زمان را باد برد 

آرزوهای نهان را باد برد 

شور حال و جان سپردن هم نماند 

بخت حتی خوب مردن هم نماند 

غرق در مانداب لنگرها شدیم 

غافل از جادوی سنگرها شدیم 

از غریو موجها غافل شدیم 

غرق در آرامش ساحل شدیم 

فصل سرخ بی‌قراریها گذشت 

فرصت چابک‌سواریها گذشت 

فرصت از اشک و از خون تر شدن 

از زمستان نیز عریان‌تر شدن 

فرصت در خُم نشستن، م‍ُل شدن 

در دهان داغ آتش، گل شدن

ê

یاد باد آن آرزوهای نجیب

یاد باد آن فصل، آن فصل عجیب

اینک اما فصل تنها ماندن است

فصل تصنیف دریغا خواندن است

اینک اما غربتم عریان شده است

حاصل آغازها پایان شده است 

اینک این ماییم، عریان و علیل 

دستمان کوتاه و خرما بر نخیل 

روی لبخندم صدایی گم شده است 

پشت رؤیایم هوایی گم شده است 

چشمهایم محو در بال کسی‌ست 

در خیابانها به دنبال کسی‌ست 

نخلهای سر جدا، یادش به‌خیر!

ای بسیجیها! خدا، یادش به‌خیر!

فصل سرخ بی‌قراریها گذشت 

فرصت شب‌زنده‌داریها گذشت 

ê

این قلم امشب کفن پوشیده است 

آرزوها را به تن پوشیده است 

واژه‌هایم را هدایت می‌کند 

از جداییها شکایت می‌کند 

«مقتل» آن شب غرق نور ماه بود 

غرق در باران «روح الله» بود 

جام را با او زدید و گم شدید 

پای شب هوهو زدید و گم شدید 

بازگردید ای کفن‌پوشان پاک! 

غرق شد این نسل در امواج خاک 

باز باران خزان‌پوشان زرد 

باز توفان کفن‌پوشان درد 

باز در من بادها آشفته‌اند 

لحظه‌هایم را به شب آغشته‌اند 

آمدیم و قافها در قید ماند 

قلب ما در «پاسگاه زید» ماند 

طالب فرهادها جز کوه نیست 

مرهم این زخم جز اندوه نیست 

عقده‌ها رفتند و علت مانده است 

در گلویم «حاج همت» مانده است 

زخمی‌ام اما نمک حق من است 

درد دارم نی‌لبک حق من است 

ê

پیش از اینها آسمان گل‌پوش بود

پیش از اینها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند 

بعد کوچ کوهها آرش شدند 

ê

بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند

ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای «ح‍ُسن القضا» را دیده‌اند

عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند

بزدلانی کز هراس ابتر شدند

از بسیجیها بسیجی‌تر شدند

آی، بی‌جانها! دلم را بشنوید

اندکی از حاصلم را بشنوید

تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را

غرق خون خویش، رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست

بین ابروها رد قناص چیست 

تو چه می‌دانی سقوط «‌پاوه» را 

«باکری» را «باقری » را «کاوه» را 

هیچ می‌دانی «مریوان» چیست؟ هان! 

هیچ می‌دانی که «چمران» کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟

هیچ می‌دانی «دوعیجی» در کجاست؟ 

این صدای بوستانی پرپر است

این زبان سرخ نسلی بی‌سر است

تو چه می‌دانی که جای ما کجاست

تو چه می‌دانی خدای ما کجاست 

با همانهایم که در دین غش زدند 

ریشه اسلام را آتش زدند 

با همانها کز هوس آویختند 

زهر در جام خمینی ریختند 

پای خندقها اُحد را ساختند 

خون‌فروشی کرده خود را ساختند 

باش تا یادی از آن دیرین کنیم 

تلخِ آن ابریق را شیرین کنیم 

با خمینی جلوه ما دیگر است 

او هزاران روح در یک پیکر است 

ما ز شور عاشقی آکنده‌ایم 

ما به گرمای خمینی زنده‌ایم 

گر چه در رنجیم، در بندیم ما 

زیر پای او دماوندیم ما 

سینه پر آهیم، اما آهنیم 

نسل یوسفهای بی‌پیراهنیم 

ما از این بحریم، پاروها کجاست؟ 

این نشان! پس نوش‌داروها کجاست؟ 

ای بسیجیها زمان را باد برد! 

تیشه‌ها را آخرین فرهاد برد 

من غرور آخرین پروانه‌ام 

با تمام دردها هم‌خانه‌ام 

ای عبور لحظه‌ها دیگر شوید! 

ای تمام نخلها بی‌سر شوید! 

ای غروب خاک را آموخته! 

چفیه‌ها! ای چفیه‌های سوخته! 

ای زمین، ای رملها، ای ماسه‌ها 

ای تگرگِ تق‌تقِ قناصه‌ها 

جمعی از ما بارها سر داده‌ایم 

عده‌ای از ما برادر داده‌ایم 

ما از آتشپاره‌ها پر ساختیم 

در دهان مرگ سنگر ساختیم 

زنده‌های کمتر از مردار‌ها! 

با شما هستم، غنیمت خوارها! 

بذر هفتاد و دو آفت در شما 

بردگان سکه! لعنت بر شما 

باز دنیا کاسه خمر شماست 

باز هم شیطان اولی الامر شماست 

با همانهایم که بعد از آن ولی 

شوکران کردند در کام علی 

باز آیا استخوانی در گلوست؟ 

باز آیا خار در چشمان اوست؟ 

ای شکوه رفته امشب بازگرد! 

این سکوت مرده را در هم نورد 

از نسیم شادی یاران بگو! 

از «شکست حصر آبادان» بگو! 

از شکستن از گسستن از یقین 

از شکوه فتح در «فتح المبین» 

لحظه‌ای از این همیشه بگذرید 

اندر این آیینه خود را بنگرید 

ê

ابتدا احساسهامان تُرد بود 

ابتدا اندوههامان خرد بود 

رفته‌رفته خنده‌ها زاری شدند 

زخمهامان کم‌کمک کاری شدند 

ê

ای شهیدان! دردها برگشته‌اند 

روزهامان را به شب آغشته‌اند 

فصلهامان گونه‌ای دیگر شدند 

چشمهامان مست و جادوگر شدند 

روحهامان سخت و تن‌آلوده‌اند 

آسمانهامان لجن‌آلوده‌اند 

هفته‌ها در هفته‌ها گم می‌شوند 

وهمها فردای مردم می‌شوند... 

فانیان وادی بی‌سنگری! 

تیغهای مانده در آهنگری 

حاصل آن ماجراها حیرت است؟ 

میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟ 

حاصل آغازها پایان شده است؟ 

میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟ 

زخمی‌ام، اما نمک بی‌فایده است 

درد دارم، نی‌لبک بی‌فایده است 

عاقبت آب از سر نوحم گذشت 

لشکر چنگیز از روحم گذشت 

جان من پوسید در شب‌غاره‌ها 

آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها!

نظرات  (۸)

این روزها بیشتر از هر روز دیگری دلتنگم ، دلتنگ و مشتاق اویی که باید باشد و نیست . می دانم که می آیی و این حقیقت دارد ...

پاسخ:
می آید یقینن می آید ... ولی ما برویم را ....
۳۰ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۵۹ شرکت ایمن صنعت شمس
سلام وبلاگ بسیار زیبایی دارید خیلی باحال بود خوشحال می شم با حضور گرمتون به وبلاگ ما هم سری بزنید.

پاسخ:
تا حالا حذف می کردم از این به بعد باهاشان احوال پرسی می کنیم!
سلام از مطالب وبلاگتون خوشم اومده به ما هم سر بزن در ضمن اگر مایلی تبادل لینک کنیم

پاسخ:
مرسی...
افسوس ...
باید این مسئله را حل بکنیم!
حاصل مدرسه منهای چهار
می شود: مدرسه منهای هزار



ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را



آن طرف تر پس دیوار بلند تردید
شاعری بود که با طبع روان هیچ نگفت


اینک اما عده‌ای آتش شدند
بعد کوچ کوهها آرش شدند

یادشان جاودان

عالی بود

پاسخ:
ممنون....
سلام وبت عالیه..جمله هاتو دوس دارم

پاسخ:
سلام ....
خاکساران بیشتر از فیض قسمت برده اند

خانه دیوار کوتاهان پر از مهتاب بود!!!


بعد از رفتنشان فقط افسوس ماند و افسوس!!

پاسخ:
این سهمیه های جنگ من مال شما
تو دلت را به عشق او یک دست می کنی
راه دلت غیر او بن بست می کنی!!!



خیلی این پست بجا بود !! چقدر انسان های بزرگ و خاصی بودند اینها.... و چقدر زود به بوته فراموشی سپرده شدند!!! و هیهات به ما اگر ندانیم چه کردند و چه می خواستند؟!!

پاسخ:
آزاده بود و مرتضی را مرتضی کرد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">