چه سنگبارانی!
درون آینه ها در پی چه می گردی؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا... ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند!
همیشه از همه نزدیکتر به ما سنگ است!
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است
و قلبها همه سنگ
چه سنگبارانی!
گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری؟
خانه ی خدا سنگ است!
به قصه های غریبانه ام ببخشایید!
که من_که سنگ صبورم _
نه سنگم و نه صبور!
دلی که می شود ازغصه تنگ می ترکد
چه جای دل که در این خانه سنگ می ترکد!
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم!
دلم از این همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است!
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند
درون آینه ها در پی چه می گردی؟
فریدون مشیری
از مردم دلخوش به یک رویای سنگی
حتی نمیخواهم بمانم با دلی تنگ
یک لحظه بین مردم تنهای سنگی
جایی برای آبی احساس من نیست
خط میخورم از متن این دنیای سنگی
شعری نمیآید به لب، بر حلقم انگار
خنجر زده یک بغض غم افزای سنگی
حس میکنم از بس زمستانیست دل ها
من هم شدم یک شاعر شیدای سنگی!
چشم همه دنبال یک رویای پوچ است
سارا به دنبال همان دارای سنگی
مجنون نمیداند که در بیراهه ی عشق
دل بسته بر زیبایی لیلای سنگی...