از شفق برگرد ای راز بزرگ
بازگرد ای مثنوی ساز بزرگ
تو گل باغ سماع آدمی
تو نخستین اختراع آدمی
بی تو انسان برده ی یک آتنی ست
بی تو ساعت های انسان ها شنی ست
عشق ! ای تنها صدا تنها طنین
ای بت آخر تو مشکن در زمین
.
.
عشق من، تصنیف خوانان رفته اند
ایلهای مهربانان، رفته اند
کس زباغ مژدگانی گل نچید
هیچکس خواب شقایقها ندید
.
.
از محبت طعم کالی مانده است
از دل انسان سفالی مانده است
کشته اند این قوم روح یاس را
دختر دیوانه احساس را
هر که زیبا بود زجرش می دهند
هر که زشتی کرد اجرش می دهند
عشق در اینجا شبیه هاری است
عشق اینجا مثل یک بیماری است
هر که یک شب مهربان شد صبح مرد
عشق هر جا آشیان زد تیر خورد
.
.
عشق من ! ما مال عصر خاره ایم
عشق من ما در زمین آواره ایم
.
.
وارٍث این سرزمین مرده کیست؟
ناجی این باغ ضربت خورده کیست؟
.
.
دارد انسان بی بلندی می شود
مهربانی بسته بندی می شود
مهربانی در قفس می نوشد آب
عشق پرپر می زند لای کتاب
باستان کاران تبانی کرده اند
عشق را هم باستانی کرده اند
.
.
هر چه انسانها طلایی تر شدند
عشق ها هم مومیایی تر شدند
.
.
بر بشر دروازه ی تن باز شد
عشق بازی با بدن، آغاز شد
زیر چتر سبزی از دود گراس
لخت می شد عشق، با یک اسکناس
.
.
اندک اندک عشق بازان کم شدند
نسلی از بوزینگان آدم شدند .
.
.
عشق ای مظلوم دورانهای دور
عشق ای معصومه عصر فجور
بی تو انسان بوی حیوان می دهد
آدمی در غارها جان می دهد
.
.
عشق ! ای مجروح دست قرن ها
عشق ! ای تنها شکست قرن ها
بی تو می میرد هنر در انزوا
منجمد می گردد از نو استوا
.
.
عصر ما عصر سیاست پیشه هاست
ﻋﺼﺮ ﺧشک ﻃﺎﺳﻲ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻫﺎﺳﺖ
.
.
عشق من ! ما را به مسلخ می برند
بعد هم اجساد ما را می خرند
.
.
احمد عزیزی