پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی فرجی» ثبت شده است

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی


ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی

من زمینْگیر شدم تا تو، مبادا بشوی


آی! مثل خوره این فکر عذابم می داد

چوب ما را بخوری، ورد زبان ها بشوی


من و تو مثل دو تا رودِ موازی بودیم

من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی

.

.

مهدی فرجی

.

- فقط از نظر زیبایی شعری -

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۱۷
شما مرا درخت صدا کنید


خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان

انتخابی است که کردیم برای خودمان


این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند

غم نداریم، بزرگ است خدای خودمان


بگذاریم که با فلسفه شان خوش باشند

خودمان آینه هستیم برای خودمان


ما دو رودیم که حالا سر دریا داریم

دو مسافر یله در آب و هوای خودمان


احتیاجی به در و دشت نداریم اگر

رو به هم باز شود پنجره های خودمان


من و تو با همه ی شهر تفاوت داریم

دیگران را نگذاریم به جای خودمان


درد اگر هست برای دل هم می گوییم

در وجود خودمان است دوای خودمان


دیگران هر چه که گفتند بگویند، بیا

خودمان شعر بخوانیم برای خودمان


مهدی فرجی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۱ ، ۰۰:۳۴
شما مرا درخت صدا کنید