پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید محمد موسوی» ثبت شده است

 

روزی که آفرینش انسان شروع شد

این حس عاشقانه ی پنهان شروع شد


غار حرا و دامنه ی کوه طور ... نه !

از چشم و از نگاه تو ایمان شروع شد


همچون بهار ِ حیله گر از باغ عشق من

رفتی و پرسه های خیابان شروع شد


بعد از وداع تلخ درختان و برگ ها

جنگل دلش شکست و زمستان شروع شد 


ابری غریب و خسته از این شهر میگذشت

ما را که دید گریه ی باران شروع شد


مردی کنار دفتر عمرش نوشت "عشق"

آتش گرفت دفتر و پایان شروع شد .


سید محمد موسوی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۲۳:۱۱
شما مرا درخت صدا کنید