پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

 عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

همان یک لحظه ی اول ،

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

بر لبِ ، پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی ، صد دانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

 با جاهل و فرزانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !   عجب صبری خدا دارد !

شعری از :معینی کرمانشاهی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۲۸
شما مرا درخت صدا کنید
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
"هیچ تقصیر درختان نیست"

ظهر دم کرده تابستان بود،
پسر روشن آب ، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید ، آمد او را به هوا برد که برد.

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک رفت که رفت.
ولی ان نور درشت ،
عکس آن میخک قرمز در آب
و اگر باد می آمد دل او،
پشت چین های تغافل می زد،
چشم ما بود.
روزی بود به اقرار بهشت.

تو اگر درتپش باغ خدا رادیدی ،
همت کن
و بگو ماهی ها ، حوضشان بی آب است

باد می رفت به سر وقت چنار،
من به سر وقت خدا می رفتم.

(سهراب سپهری)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۸۹ ، ۱۷:۲۵
شما مرا درخت صدا کنید
در همان صبحی که انسان ها به دنیا آمدند
شانه ای لرزید، باران ها به دنیا آمدند

توی گلدان زمین انسان گلی دلتنگ بود
گل تبسم کرد ، گلدان ها به دنیا آمدند

گیسویی آشفت، اندوه غریبان تازه شد
شانه ای خم شد، پریشان ها به دنیا آمدند

بعد باران آمد و دنبال زلف ما دوید
بال وا کردیم،  توفان ها به دنیا آمدند

حسرتی خشکید، باغ فطرتی بیدار شد
حیرتی گل کرد، عرفان ها به دنیا آمدند

دیده وا کردیم دیدیم آسمان در چشم ماست
چشم را بستیم مژگان ها به دنیا آمدند

پیش تر از ما و من اویی به نام عشق بود
این و آن مردند تا " آن" ها به دنیا آمدند

کفر و عصیان بر مدار خشم و شهوت می تنید
با دعای عشق،  ایمان ها به دنیا آمدند

آدمی در غار تنهایی به دوری فکر کرد
 دور دوری  بود  دوران ها به دنیا آمدند

خانه ها دلتنگی حواست، پشت کوچه ها
آدمی گم شد، خیابان ها به دنیا آمدند

من به دنبال کسی می گردم از روز نخست
از همان صبحی که  انسان ها به دنیا آمدند

علیرضا قزوه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۸۹ ، ۱۸:۲۲
شما مرا درخت صدا کنید
خدا، نه! شکل انسان، نه! جدا از رنگ ها، بوها
تو را با خویش می سنجند، دنیای ترازوها
کتابی! سوره هایت، هر ورق، معنای خورشیدند
جهان آیینه ی کور است و تفسیر ارسطوها
 نسیمی! بوی گندم زار در تو می دود هر دم
نه! سودای شرابی در تو می رقصند هندوها
قیامت در قیامت، رستخیز شاعران هستی
طرب در من ندارد رقص خلخال و النگوها
جهان، این چشم های سرمه کش در انتظار توست
که فانوسی بیاویزی، در این سوسوی گیسوها
نماز سبز گلدان های نومیدی، اجابت کن
بیاری گل، بریزی عطر در دستان شب بوها
تو راز غنچه های سر به مهری ای بهار تلخ!
بیا بگذار شیرین بگذرد اوقات کندوها
طلسم دیر سال خاک شاید بشکند امشب
که بر خود حرز می بندند اینجا، سحر و جادوها
 کمان در دست ابروها، جهان دست پری روها
 خوشم با این تکاپوها، چه اشراقی است این سوها
پرستوها که برگردند، فال عشق می گیرم
پرستوها، پرستوها، پرستوها، پرستوها

علی داوودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۸۹ ، ۰۱:۱۸
شما مرا درخت صدا کنید

دیریست از خود، از خدا، از خلق دورم

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت

نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت

باری، به روزی روزگاری از عبورم

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد

همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم

فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

در حسرت پرواز با مرغابیانم

چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد

سنگ تمام عشق را بر خاک گورم

قیصر امین پور
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۸۹ ، ۲۳:۴۹
شما مرا درخت صدا کنید