پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین منزوی» ثبت شده است



می کَنم الفبا را ، روی لوحه ی سنگی

واو مثل ویرانی ، دال مثل دلتنگی

 

بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود

مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی


 

حسین منزوی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۵
شما مرا درخت صدا کنید
با احترام به زنده یاد و نامیرای امروز و همیشه ی غزل فارسی . حسین منزوی

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد

«منزوی»


این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است
این جا سلیمان شاعر چشمان بلقیس است

این بار تاریخ جهان وارونه خواهد شد
شرح غزل در مثنوی اینگونه خواهد شد

هم رو به فصل بشنو از نی باز می گردیم
هم گِرد قبر حضرت آواز می گردیم

از قونیه تا بلخ را آیینه می کاریم
تا بی نهایت مثنوی در سینه می کاریم

فصل سماع برگ در پاییز می آید
دستار سبز « شمس » از تبریز می آید

هر شعر با مولای « بلخ » آغاز خواهد شد
نام تمام شهرها « شیراز » خواهد شد

خیام را در دانه ی انگور می بینیم
در باغ های سبز نیشابور می بینیم

در بیستون با خنده های باد می رقصیم
ما با صدای تیشه فرهاد می رقصیم

باران به باران عشق از هر گام می روید
در دشت های خلوت بسطام می روید

بی چتر از رگبار باران می توان رد شد
از هفت شهر عشق آسان می توان رد شد

انگورها بر شاخه پروین می نشانند
حلاج را از دار پایین می کشانند *

هر نیمه شب از هر غزل فانوس می جوشد
از خاک صحرا شعر اقیانوس می جوشد

من باز هم ، من باز هم درویش خواهم شد
معشوقه ی بی ادعای خویش خواهم شد

انسان جهان دیگری ترسیم خواهد کرد
ابلیس حتی رو به ما تعظیم خواهد کرد

دریای وحشی خالی از امواج خواهد شد
« ابن السلام » از شهرها اخراج خواهد شد

این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است
حتی سلیمان عاشق چشمان بلقیس است

                                                       « جواد ضمیری - بندرعباس 1383 »
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۰ ، ۱۸:۴۰
شما مرا درخت صدا کنید
آن نه عشق است که بتوان بر غمخوارش برد
یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد

عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد

عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد

دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد

شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد

مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد

 حسین منزوی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۵:۲۶
شما مرا درخت صدا کنید