بر بساطی که بساطی نیست
دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۰۲ ق.ظ
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه.
گرچه می گویند: "می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران. "
قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد
-چون دل یاران که در هجران یاران-
قاصد روزان ابری ، داروگ ! کی می رسد باران؟
ماهی ِ قرمز
علاج ِ "زردی" است.
نمی دانستند
اثر ِ رنگ ِ زرد ِ یک تکه پارچه،
درد ِ بی درمان می شود...
ممنون آوا به پیاده رو خوش آمدید...