انگار مدتی است که احساس می کنم خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
انگار مدتی است که احساس می کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
احساس می کنم که کمی دیر است
دیگر نمی توانم
هر وقت خواستم
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی...
آه ...
مردن چه قدر حوصله می خواهد
.
.
انگار
این سالها که می گذرد
چندان که لازم است
دیوانه نیستم
احساس می کنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه می شوم !
.
.
حس می کنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگی ام ، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازه ی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست....
به همه دوستان پر لطفمان :
آدم مریض زود معتاد می شود حتی معتاد به خواندن! معتاد به دانستن ، شنیدن و هر راه جمع کردن دانسته . وای از وقتی که فقط بخوانی و بخوانی و بخوانی و یاد بگیری و یاد بگیری و عمل نکنی و عمل نکنی و عمل نکنی و عمل نکنیو عمل نکنیو عمل نکنی و عمل نکنی ابتدای فنا ست :جمع کردن دانسته بدون عمل. خواندن خوبی ، عمل به زشتی ...
تعبیر معتاد از این جهت بود که دانستن خوبی برای عمل است نه جمع کردن و عمل نکردن و حتما می دانید تریاک بهترین داروست ولی وقتی نه برای درمان مرض که برای خوش آمدن بکشند میشود اعتیاد
دانستن خوبست برای عمل، خواندن زیبایی خوب است برای عمل به زیبایی و گرنه اعتیاد به خواندن حرف های خوب است ....
تا چند روزی بعد که کمی حالمان خوب شود. یا علی.
زیاد دعا کنید ولی ما را دعا نکردید اشکال ندارد.