و خاک این خاک شاعر، آسمانی میشود کم کم/در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که میگویند
رفیق حادثههایی به رنگ تقدیری
اسیر ثانیههایی شبیهِ زنجیری
در این رسانهی دنیا میان برفکها
نه مانده از تو صدایی ، نه مانده تصویری
رسیده سنّ حضورت به سنِ نوح اما
شمار مردم کشتی نکرده تغییری
هزار جمعهی بیتو گذشته از عمرم
هزار سال پیاپی دچار تأخیری
شبیه کودک زاری شدم که در بازار
تو دست گمشدهها را مگر نمیگیری...؟
کاظم بهمنی
+دیوانه های خرافاتی آن ور آب! خیال کردن بعد از یه عمر ظلم و ستم یک گروه زور گو به یه گروه آدم بیچاره میشه دنیا توی جمعه ای تمام بشه و تمام. نه!!!! دنیا توی یه جمعه ای تازه شروع میشه!
محمد اصفهانی این شب ها توی شبکه دو میخونه :
بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد / ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد
کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن / یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن
. . .
نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه / خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه !
+
این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است
این جا سلیمان شاعر چشمان بلقیس است
این بار تاریخ جهان وارونه خواهد شد
شرح غزل در مثنوی اینگونه خواهد شد
هم رو به فصل بشنو از نی باز می گردیم
هم گِرد قبر حضرت آواز می گردیم
از قونیه تا بلخ را آیینه می کاریم
تا بی نهایت مثنوی در سینه می کاریم
فصل سماع برگ در پاییز می آید
دستار سبز « شمس » از تبریز می آید
هر شعر با مولای « بلخ » آغاز خواهد شد
نام تمام شهرها « شیراز » خواهد شد
خیام را در دانه ی انگور می بینیم
در باغ های سبز نیشابور می بینیم
در بیستون با خنده های باد می رقصیم
ما با صدای تیشه فرهاد می رقصیم
باران به باران عشق از هر گام می روید
در دشت های خلوت بسطام می روید
بی چتر از رگبار باران می توان رد شد
از هفت شهر عشق آسان می توان رد شد
انگورها بر شاخه پروین می نشانند
حلاج را از دار پایین می کشانند *
هر نیمه شب از هر غزل فانوس می جوشد
از خاک صحرا شعر اقیانوس می جوشد
من باز هم ، من باز هم درویش خواهم شد
معشوقه ی بی ادعای خویش خواهم شد
انسان جهان دیگری ترسیم خواهد کرد
ابلیس حتی رو به ما تعظیم خواهد کرد
دریای وحشی خالی از امواج خواهد شد
« ابن السلام » از شهرها اخراج خواهد شد
این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است
حتی سلیمان عاشق چشمان بلقیس است
جواد ضمیری
و تصور دنیای بعد از ظهور چقدر شیرین است !
جایی که شیعه صاحب دارد
صاحبی که همه میبینندش و دیگر به اشکهای جمعه صبحمان نمیخندند !