پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

رفیق حادثه‌هایی به رنگ تقدیری

اسیر ثانیه‌هایی شبیهِ زنجیری

در این رسانه‌ی دنیا میان برفک‌ها

نه مانده از تو صدایی ، نه مانده تصویری

رسیده سنّ حضورت به سنِ نوح اما

شمار مردم کشتی نکرده تغییری

هزار جمعه‌ی بی‌تو گذشته از عمرم

هزار سال پیاپی دچار تأخیری

شبیه کودک زاری شدم که در بازار

تو دست گمشده‌ها را مگر نمی‌گیری...؟

کاظم بهمنی


+دیوانه های خرافاتی آن ور آب! خیال کردن بعد از یه عمر ظلم و ستم یک گروه زور گو به یه گروه آدم بیچاره میشه دنیا توی جمعه ای تمام بشه و تمام. نه!!!! دنیا توی یه جمعه ای تازه شروع میشه!

محمد اصفهانی این شب ها توی شبکه دو میخونه :

بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد / ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن / یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن

 .  .  .

نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه / خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه !




+

این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است

این جا سلیمان شاعر چشمان بلقیس است

این بار تاریخ جهان وارونه خواهد شد

شرح غزل در مثنوی اینگونه خواهد شد

هم رو به فصل بشنو از نی باز می گردیم

هم گِرد قبر حضرت آواز می گردیم

از قونیه تا بلخ را آیینه می کاریم

تا بی نهایت مثنوی در سینه می کاریم

فصل سماع برگ در پاییز می آید

دستار سبز « شمس » از تبریز می آید

هر شعر با مولای « بلخ » آغاز خواهد شد

نام تمام شهرها « شیراز » خواهد شد

خیام را در دانه ی انگور می بینیم

در باغ های سبز نیشابور می بینیم

در بیستون با خنده های باد می رقصیم

ما با صدای تیشه فرهاد می رقصیم

باران به باران عشق از هر گام می روید

در دشت های خلوت بسطام می روید

بی چتر از رگبار باران می توان رد شد

از هفت شهر عشق آسان می توان رد شد

انگورها بر شاخه پروین می نشانند

حلاج را از دار پایین می کشانند *

هر نیمه شب از هر غزل فانوس می جوشد

از خاک صحرا شعر اقیانوس می جوشد

من باز هم ، من باز هم درویش خواهم شد

معشوقه ی بی ادعای خویش خواهم شد

انسان جهان دیگری ترسیم خواهد کرد

ابلیس حتی رو به ما تعظیم خواهد کرد

دریای وحشی خالی از امواج خواهد شد

« ابن السلام » از شهرها اخراج خواهد شد

این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است

حتی سلیمان عاشق چشمان بلقیس است

جواد ضمیری

نظرات  (۵)

و چقدر خوب است که ما وارثان زمینیم !

و تصور دنیای بعد از ظهور چقدر شیرین است !
جایی که شیعه صاحب دارد
صاحبی که همه میبینندش و دیگر به اشکهای جمعه صبحمان نمیخندند !

ترکوندى رفیق
شعر آقاى ضمیرى به دلم نشست
به امید آن روز…

پاسخ:
آقایان اصفهانی و بمانی و بهمنی و ضمیری ترکوندن!
الان به این موضوع فکر کردم واقعا علت این شایعه سازی چیه؟قرار کی سود ببره از این جریان
واقعه به نکته جالبی اشاره کردید ها مگه به همین سادیگه!


این قصه به نام تو اینجا تمام شد...

پاسخ:
آیه 5 مبارکه قصص
سلام و شبتون بخیر

دیدم نخیر ! نمی شه برای این پست نظر نذاشت.

حق مطلب رو ادا کردید. و چقدر کوته فکری است اگر تصور کنیم بعد از این همه کشتار وحشیانه و این همه ستم بی اندازه ، در جمعه روزی همه چیز فنا خواهد شد و هیچ به هیچ.....


که شروع دنیا از همان جمعه موعود است قطعا.....

سپاس....

گرچه نیستید اما فیض می بریم از دست نوشته هاتون.......



بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند.........
ای نمره ی قبولی دنیا...
دوازده !

پاسخ:
زیرا که شبیه گنبد و گلدسته است !

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">