سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
میدان رزم ، واقعه ، هفتادو دو سوار شمشیرهای گمشده در سایه غبار
تصویر داغ خیمه ی در حال انتظار تفسیر واقعیت تاریخ ماندگار
اینجا کجاست ؟ مرز زمین تا خود بهشت
باید قلم به دست گرفت و تو را نوشت
باید نوشت از سر سبز و زبان سرخ از آفتاب سوخته از آسمان سرخ
باران تیغ سمت گلوی اذان سرخ شرح گدازه در دل آتشفشان سرخ
این شعر تشنه می شود امشب فرات را
گم کرده است خواجه و شاخه نبات را
ظهر«است ساقیا قدحی پرشراب کن» دنیای پوچ وسوسه ها را جواب کن
از تشنگی بسوز ، نگاهی به آب کن در انتظار توست بهشتت شتاب کن
این انتظار جان تو را که به لب رساند
یکباره ظهر داغ زمین را به شب کشاند
این تک ستاره کیست که دنیا خراب اوست خورشید و آسمان و زمین در رکاب اوست
شهری دچار گیسوی پرپیچ و تاب اوست انگار که حساب همه با حساب اوست
جز او نداشت هیچ کس این افتخار را
سر داد تا تمام کند انتظار را
...
از راه آمده ست که محشر بپا کند با دست های معجزه اش کیمیا کند
کل زمین سوخته را کربلا کند از کوفه رازهای بدی برملا کند
از راه می رسد کسی از جنس آفتاب
با شعرهای سرخ تو ، با مشک های آب
شمشیر می کشد به تمام یزیدها ناآشناست با همه ی ناامیدها
می لرزد از حماسه ی او جان بیدها گم می شوند در سفرش سررسیدها
چیزی نمانده است به آن جمعه ی عزیز
یک جرعه آب تازه در این استکان بریز
رضا نیکوکار
**رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس/گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا/سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
حضرت حافظ
صــــــــــــــــــــوت ِ قرآنی ات عوض شده استـــــــ !
توی ِ مقـ ـــتل، هـــــــ جـــــ ا، هـــــ جـــــ ا شده ای
و غـــــــــــزل خوانی ات عــوض شده استــــــــــــ !