پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

روز نوشت

يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۴۷ ق.ظ
چند ها روز است موبایلم ساکت شده رو سایلنت نیس ها !

می دونم چرا چون ترم و دانشگاه تمام شد همه پروژه ها شون انجام دادن و تسویه و تمام!

آره دیگه هیچ سوالی ! و کاری ! و ...

اون موقع ها نیس که به جای تقویم و ساعت از من استفاده کنن! 

خلاصه ... خیلی با مرام ن ...

بله ... شاگرد سوم! که پروژه هاتو من می نوشتم! آخر های ترم که می شد ...

بله آقای ... که همه تمرین هاتو هم من می نوشتم شماره کلاس تو بهت نمی گفتم گم می شدی  انتخاب واحد جات نمی کردم که هنوزم واحد نگرفته بودی بابا لا مصب جا برات نمی گرفتم رات نمی دادن پرژه پایانی تم که من نوشتم 9 هزار تومن پولشم ندادی ...

و .... .... که ... (البته من بهش حق میدم طفلک... این من مقصرم .... البته خدا میدونه چرا ... پس من مقصر نیستم ...)

و ... خان که رفیق بودیم لامصب! تو دیگه چرا ...

 چی دارم میگم ! شیزوفرنی! شدم!

شعر فاضل هم که همراه بسیار است اما ... تکراری شده ( ولش )


پ . ن :       به درک!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۶/۱۲
شما مرا درخت صدا کنید

دل نوشت ((*tag_post_count*))