هی غزل می نویسم که شاید،با صدای تو معنا بگیرد
پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۰، ۰۱:۳۰ ب.ظ
هی غزل می نویسم که شاید،با صدای تو معنا بگیرد
تا مگر با زبان من و تو،رونق عشق بالا بگیرد
هی غزل می نویسم که شاید ،تکه قلبی که در سینه مانده
در کنار دل مهربانت،با نفسهای تو پا بگیرد
هی غزل،هی غزل،هی غزل،هی...
مینویسم،نوشتی،نوشتم
تا به یمن غزل سرنوشتم در سرشت تو ماوا بگیرد
من همانم که یک روز می گفت: هیچ کس در دلم جا ندارد
من همانم که دل را ورق زد،تا نگاهت در آن جا بگیرد
می نشینم کنار تو آنقدر تا نگاهت به چشمم بیفتد
تا که این چشم،این گوی لرزان،بهره ای از تماشا بگیرد
این تماشا تمامی ندارد تاتمام تو را دف بگیرم
تا که تنبور در دستهایت نبض این بیتها را بگیرد
تکه قلبی که در سینه ام بود این طرف ها بهاری نمی دید
پس تو از شهر باران رسیدی تا دلم بوی دریا بگیرد
نغمه مستشار نظامی
شعر زیبایی بود
نگاه سبز تو نبض بهار شعر من است
عبور خاطره از رهگزار شعر من است
صفا به چهره ی گل گرچه میدهد شبنم
ولی بدون تو ای گل غبار شعر من است
بیا که در سفر نانوشته های دلم
گدازه های قلم کوله بار شعر من است
ز نای این غزلم با تو نغمه می خیزد
گلوی قافیه آری سه تار شعر من است