هرجا غزل به قافیه یار میرسد
ای دل حکایت تو به تکرار میرسد
یکروز صبح زود تو از خواب میپری
چشمت به او میافتد و پر در می آوری
او کیست؟ تازه قصهی ما میشود شروع
بود و یکی نبود خدا میشود شروع
ناگه به خود میآیی و درمانده میشوی
دلخسته از بهشت خدا رانده میشوی
طوفان شروع میشود و ماجرا تویی
کشتی به آب میزند و ناخدا تویی
از شهر میگریزی و تنها، تبر به دست
حتی بت بزرگ دلت را شکسته است
یکروز دیگر از تو نجابت، نگاه از او
زل می زنی به چشم زلیخا و آه از او
این قصه در ادامه به دریا رسیده است
یعنی عصا دوباره به موسی رسیده است
دل پادشاه گشت و سلیمان ماجراست
بلقیس پس کجاست که پایان ماجراست
ای روزگار! قافیه تنگ است و باز من
من یونسم دهان نهنگ است و باز من
وقتی خریدهاند به سیبی تو را مرنج
نفروختند اگر به صلیبی تو را مرنج
یکروز صبح زود تو از خواب میپری
چشمت به او میافتد و پر در میآوری
او کیست تازه قصهی ما میشود شروع
بود و یکی نبود خدا میشود شروع
من منتظر نشسته که ناگاه میرسی
یکروز صبح زود تو از راه میرسی
(مهدی جهاندار)
در قلب شیرین تا ابد، پرویز یعنی اتفاق...
من عاشقم، تو عاشقی، دیگر تعارف کافی است
پشت کلاس درس هم، دیگر توقف کافی است...
گفتم اگر نظر به تو خواهر برادری ست
شرمنده! آن نگاه برایم عوض شده ست...
شما دعوتید به خوانش سه غزل نو کلاسیک و حسی(غیر عریانیستی) از جناب استاد آرش آذرپیک-بنیان گذار مکتب ادبی اصالت کلمه"orianism"-
شما کدام یک از این سه غزل را می پسندید و برای این انتخاب چه دلیلی دارید؟
با سپاس