و پیامی در راه
در رگ ها .نور خواهم ریخت .
و صدا در خواهم داد: ای سبد هاتان پر خواب !سیب
آوردم .سیب سرخ خورشید .
خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد .
زن زیبای جزامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفت :چه تماشا دارد باغ !
دوره گردی خواهم شد .کوچه ها را خواهم گشت .
جار خواهم زد ای شبنم. شبنم. شبنم.
رهگذری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است .
کهکشانی خواهم دادش .
روی پل دخترکی بی پاست .دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت .
هر چه دشنام از لب ها خواهم بر چید .
هر چه دیوار از جا خواهم بر کند .
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند !
ا بر را پاره خواهم کرد .
من گره خواهم زد چشمان را با خورشید .
دل ها را با عشق .سایه ها را با آب .شاخه ها را با باد .
و به هم خواهم پیوست .خواب کودک را با زمزمه
زنجره ها .
.باد بادبادک ها را به هوا خواهم برد
گلدان ها را آب خواهم داد .
خواهم آمد سر هر دیواری . میخکی خواهم کاشت .
پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند .
آشتی خواهم داد .
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت .
سهراب
چله چله مستم ، از شما چه پنهان
با سبو نشستم از ، از شما چه پنهان
گفتگوی بی می ، مایه ای ندارد
توبه را شکستم ، از شما جه پنهان
هر چه بی بهانه است ، هر چه جز ترانه است
مانده روی دستم ، از شما چه پنهان
جز ترانه هایم ، عاشقانه هایم
دل به کس نبستم ، از شما چه پنهان
ترس محتسب نیست ، در دلم که دیشب
با خودش نشستم ، از شما چه پنهان
این ردیف نابم ، حسن انتخابم
کار داده دستم ، از شما چه پنهان
مشتاق دیدار