زندگی ...
بسم الله . . .
زندگی محفل باغی گذراست
که پُر از درد و بلاست
که پُر از جور و صفاست
من فقط میدانم که خدا آن بالاست و همیشه با ماست!
نعمتش در بر ماست
حکمتش بر سر ماست
رحمتش در پی ماست
ولی آدم تنهاست!
من فقط میدانم که خـدا آن بالاست!
------------------------------------------------------------------------------------------
زندگی آرام است ، مثل آرامش یک خواب بلند
. زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ
. زندگی رویایی است ، مثل رویای یک کودک ناز
زندگی زیبایی است ، مثل زیبایی یک غنچه ی باز
زندگی تک تک این ساعت هاست ،
زندگی چرخش عقربه هاست
زندگی مثل زمان در گذر است...
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
-----------------------------------------------------------------------------------------
پشت سر نیست فضایی زنده.
پشت سر مرغ نمی خواند.
پشت سر باد نمی آید.
پشت سر خستگی تاریخ است رهایش بکنید
زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است تلاشی بکنید
-----------------------------------------------------------------------------------------
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه دستی است که میچیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی «ماه»،
فکر بوییدن گل در کرهای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست.
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند
قارچهای غربت؟زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.
رختها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه ی لک لک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ذائقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ، این همه سبز.
صبحها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست.
و کتابی که در آن یاختهها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود، لطمه میخورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت.
-----------------------------------------------------------------------------------------
کاش میشد که مرا هم ببری
تو که از نسل سپید سحری
این حوالی پر از بی خبری است
کسی از عشق ندارد خبری
دستها فصل دعا خشکیده است
قلب هر شاخه کبود از تبری
کاش این پنجره ها بسته نبود
کاش میشد خورشید سپری
و خدا فرصت سبزی میداد
تا دلم باز کن بال و پری
راستی چشم مرا پاسخ باش!
میشود تا تو مرا هم ببری؟!!...