پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کاظم بهمنی» ثبت شده است

بی تو نشستم در خیابان زیر باران

گویی که مجنون در بیابان زیر باران


افتاده نان خشکی از منقار زاغی

گنجشک خیسی می خورد نان زیر باران


هر کس به قدر روزی خود سهم دارد

سهم من از تو :چشم گریان زیر باران


ای کاش می شد با تو ساعتها قدم زد 

از راه آهن تا شمیران زیر باران*


با طعنه عابرها سراغت را گرفتند

آخر چه می گفتم به آنان زیر باران؟!


باور کن از تو دست شستن کار من نیست

عشق تو می گردد دو چندان زیر باران

...

وقتی دعا در زیر باران مستجاب است

دیگر چه کاری بهتر از آن زیر باران


پروردگارا در غیاب حضرت عشق 

رعدی بزن ما را بسوزان زیر باران

................................................

* منظور خیابان ولی عصر عج است

کاظم بهمنی


1174 مین سال امامت امام مهدی(عج) است به کشتی اش 313 نفر سوار نشده است. نوح نبی (ع) 950 سال که گذشت نفرین کرد طوری که آب زمین را برد ... اگر امام رحمت جز رحمت می کرد بالقوه قابلیت نفرین شدن داریم من از طرف 8 میلیارد نفر رو سیاهم .... خدا کند آدم شویم... وای از شرمندگی آن روزی که امام از هزاران سال غربتش در میان شیعیانش گله کند....




اگر سفر بروی بی خبر زبانم لال
بماند آه دلم پشت در زبانم لال

هزار سال گذشت از قرار دیدنمان
تو رفته ای که نیایی مگر زبانم لال

مگر نه این که تو خورشید اسمان منی
چگونه شبم بی تو شد سحر زبانم لال

هنوز مانده بفهمم تو شاعرم کردی
نگفتم از تو از این بیشتر زبانم لال

بگو که دل بکنم از تمام ادم ها
نگو فقط ز تو تو یک نفر زبانم لال

زدست چوب حراج این غزل به احساسم
تو را اگر که نبینم اگر ... زبانم لال

فاطمه آتش پیکر 

+ به قول وبلاگ یکی از دوستان " من هنوز همان من ٍ دیروزم شاید کمی دلگیرتر..."

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۲۳:۱۱
شما مرا درخت صدا کنید

رفیق حادثه‌هایی به رنگ تقدیری

اسیر ثانیه‌هایی شبیهِ زنجیری

در این رسانه‌ی دنیا میان برفک‌ها

نه مانده از تو صدایی ، نه مانده تصویری

رسیده سنّ حضورت به سنِ نوح اما

شمار مردم کشتی نکرده تغییری

هزار جمعه‌ی بی‌تو گذشته از عمرم

هزار سال پیاپی دچار تأخیری

شبیه کودک زاری شدم که در بازار

تو دست گمشده‌ها را مگر نمی‌گیری...؟

کاظم بهمنی


+دیوانه های خرافاتی آن ور آب! خیال کردن بعد از یه عمر ظلم و ستم یک گروه زور گو به یه گروه آدم بیچاره میشه دنیا توی جمعه ای تمام بشه و تمام. نه!!!! دنیا توی یه جمعه ای تازه شروع میشه!

محمد اصفهانی این شب ها توی شبکه دو میخونه :

بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد / ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن / یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن

 .  .  .

نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه / خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه !




+

این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است

این جا سلیمان شاعر چشمان بلقیس است

این بار تاریخ جهان وارونه خواهد شد

شرح غزل در مثنوی اینگونه خواهد شد

هم رو به فصل بشنو از نی باز می گردیم

هم گِرد قبر حضرت آواز می گردیم

از قونیه تا بلخ را آیینه می کاریم

تا بی نهایت مثنوی در سینه می کاریم

فصل سماع برگ در پاییز می آید

دستار سبز « شمس » از تبریز می آید

هر شعر با مولای « بلخ » آغاز خواهد شد

نام تمام شهرها « شیراز » خواهد شد

خیام را در دانه ی انگور می بینیم

در باغ های سبز نیشابور می بینیم

در بیستون با خنده های باد می رقصیم

ما با صدای تیشه فرهاد می رقصیم

باران به باران عشق از هر گام می روید

در دشت های خلوت بسطام می روید

بی چتر از رگبار باران می توان رد شد

از هفت شهر عشق آسان می توان رد شد

انگورها بر شاخه پروین می نشانند

حلاج را از دار پایین می کشانند *

هر نیمه شب از هر غزل فانوس می جوشد

از خاک صحرا شعر اقیانوس می جوشد

من باز هم ، من باز هم درویش خواهم شد

معشوقه ی بی ادعای خویش خواهم شد

انسان جهان دیگری ترسیم خواهد کرد

ابلیس حتی رو به ما تعظیم خواهد کرد

دریای وحشی خالی از امواج خواهد شد

« ابن السلام » از شهرها اخراج خواهد شد

این بار بی تردید « لیلا » قسمت قیس است

حتی سلیمان عاشق چشمان بلقیس است

جواد ضمیری

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۱ ، ۰۲:۲۷
شما مرا درخت صدا کنید
متفاوت :

(چند ماه است متفاوت ننوشته ام ... یعنی مدتی است شعری را که حال و روزم با حال و هوایم نباشد را نمی نویسم ولی بگذار بنویسیم! شاید دلمان باز شد، نشد هم نشد ولی خب قشنگ است ... نه ؟ )


به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

به این طریقه ی بازی قمار می گویند

به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد

هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند

اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر

به من اهالی جنگل شکار می گویند

مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند

کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟

تو رفته ای و نشستم کنار این همدم

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند...                                             "کاظم بهمنی"

لبخند بزن تازه کنی بغض "بنان" را

بخرام برآشفته کنی "فرشچیان" را

تلفیق سپیدو غــزل و پست مدرنی

انگشت به لب کرده لبت منتقدان را

.

.

دلتنگی حزن آور یک کهنه سه تارم

برگیرو برآشوب وبزن "جامه دران" را

ای کاش در این دهکده ی پیربسوزند

هرچه سفرو کوله و راه و چمدان را.

.

.

.

(حامد عسکری)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۳۳
شما مرا درخت صدا کنید

تیر برقی چوبیم در انتهای روستا


تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا

بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا


ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا


آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا


یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند

پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا


حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم

قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا


کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر 

راهیم می کرد قبرستان به جای روستا


قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است

بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا


من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا


دفتر پیشآمد - کاظم بهمنی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۱ ، ۱۹:۲۹
شما مرا درخت صدا کنید

کسی که در حضور تو غــــزل ارائه می کند

حـــــرف نمی زند تو را ، عمل ارائه می کند


...فقـــــــط برای کام خود لـب تو را نمی گزم!

کسی که شهد می خورد عسل ارائه می کند


نشسته تـوی دفترم نگاه ِ لـــــــرزه افـکنت

و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه می کند


به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت

به خاطر ِ معـــاد تـو  اجـــل ارائه می کند


 «رفــاه ِ» دست های تو شنیده ام به تازگی

برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه می کند


بگو به کعبه از سحر درون صــــــف بایستد

ظهــر ، قریش ِ طبع من هبل ارائه می کند


ظهــر ، کلاس ِ دینی و مـن و تـو  و معـلمی

که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می کند


و غیبتی که می زند برای"بهمنی"ست که

نشسته در حضــــور تو غزل ارائه می کند...


کاظم بهمنی


پ.ن :

خوبان ببخشند!

از پشت نقابمان عیان کن ما را

آیینه ی عبرت جهان کن ما را

اینجا همه ادعای یاری داریم!

یک جمعه بیا و امتحان کن ما را

کاظم بهمنی 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۰ ، ۱۳:۱۹
شما مرا درخت صدا کنید