پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علیرضا بدیع» ثبت شده است

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

پاییز می رسد که همانند سال پیش

خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است

جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل ها

یک فصل را به خاطر او جا به جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را

تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند...

علیرضا بدیع

تمام.

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۱ ، ۲۰:۲۱
شما مرا درخت صدا کنید
پیشانی ات سیاه مبادا به ننگ ها
ای ماه! ای مراد تمام پلنگ ها!

این برکه ها برای تو بسیار کوچک اند
جای تو نیست سینه ی این چشم تنگ ها

آراسته ست ظاهر رنگین کمان ولی
چون ابرها حذر کن از این چند رنگ ها

یک روز تو در اوجی و یک روز دیگری
دنیا دهن کجی ست به الاکلنگ ها

من چند روز پیش دلی را شکسته ام
من را به رسمیت بشناسید سنگ ها!

علیرضا بدیع

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۸۹ ، ۲۲:۳۴
شما مرا درخت صدا کنید