پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

+ امروز هوا هم آلوده بود...

+ نمی دانم گرد چیست که بر شهر نشسته .....

+ اما دل و دست و آیینه و شیشه و پنجره و درخت ... کلهم غبار آلود است ...


+بیت عنوان نجمه زارع...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۱۶
شما مرا درخت صدا کنید
چه خوب می آیند

 می خوانند 

می روند 

نظر نمی دهند!

شبیه قصه دنیاست....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۰ ، ۰۱:۰۹
شما مرا درخت صدا کنید
باران بهانه ای بــــــود...

کـــــه زیر چتــــــــــــــر من...

تا انتهای کــــــــــــــــــــــــــوچه​ بیایی ....

کاش نه کــــــــــــــــــــــــــــــــوچه انتهایی داشت...

و نه باران بند می آمـــــد...


پ.ن:

دلتنگی های زیاد ، خطرناک است!
آدمی را به کمتر از حقش قانع می کند ....


(عنوان برگرفته از وبلاگ : سقوط آزاد http://einlam.ir)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۰ ، ۱۸:۵۵
شما مرا درخت صدا کنید

و در آن شب که ترس برما مستولی شده باشد


چه آسان است 

پنداشتن یک بوته به جای خرس

شکسپیر



طبق گزارشات صاحبنظران و محققین مه غلیظی به عمق یک صد فوت که دور تادور هفت ساختمان بزرگ شهری را فرا می گیرد از آبی کمتر از یک لیوان آبخوری تشکیل شده است. 

این مسئله را می توان با عمق مسائل نگران کننده ای که زندگی را فرا گرفته مقایسه کرد.اگر قادر به دیدن آینده باشیم واگر بتوانیم مشکلات را آنطوری که واقعاْ هستند ببینیم مشکلات نه تنها نخواهند توانست مارانسبت به دنیا وحتی نسبت به زندگی  کور کند بلکه خواهیم توانست مشکلات رابه هماه اندازه وبعد واقعیشان مشاهده کنیم.

علاوه بر این اگر همه آن چیزهای نگران کننده زندگی را به اندازه واقعی خود تقلیل دهیم احتمال دارد که بتوانیم همه آنها را در یک لیوان آبخوری جای دهیم.

(از کتاب مشکلات را شکلات کنید نوشته: مسعود لعلی -کتاب خوبیه- )

پ.ن: یکی اینها را چند بار برای من بخواند... آنقدر که باور کنم..... 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۰ ، ۱۹:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید

من از این طرف آمدم...

خواهش میکنم از من سوال نکن

حالا سالهاست که من از رسم این رویا به گریه رسیده ام

چرا پروانه های مرده مرا پس نمیدهید؟

چرا کتابهای کهنه بر آب آتش گرفته اند؟

چرا هیچ کس با یک پیاله آب خنک به کوچه نمی آید؟

خواهش میکنم از من سوال نکن

میفرمایید خانه کدام گریه از سکوت دریچه ها خاموش است؟

بیا..فاجعه چیزی شبیه بدفهمی باد از خواب اشیانه است!

فقط همین؟

البته که هر سفر کرده ی بی خبر هم مسافر نیست

به خدا من از این طرف امده ام.

همین حدود که باد بی سوال از مقابل ما می آید

گوش کن!

این صدا.صدای لرزش سرشاخه صنوبری

در همین نزدیکی هاست.

بوی وهم و آب و ازل می آید

پروانه اول میمیرد

بعد کبوتر زاده میشود

کتابها اول میمیرند

بعد سرب و ستاره و یا باران...

سید علی صالحی

..................

سلام

شب پیش ، خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم.

انگار که تعبیر تمام رفتن ها،بازگشت به زادروز شقایق است.

سلام دوستان روزها شرمنده بودم از بودنم دیروز ها از نبودم و امروز ها از آمدن ..... لطف دوستان از اینجا بود تا کهکشانها و من زبانی قاصر از تشکر ... از اینکه در نبودنم بودید از صفا و معرفت شماست و از اینکه جواب کامنت هاتون ندادم عذر می خوام (چقدر عذر خواهی سخته نفسم بند اوومد...) این وبلاگ ساختم که شهری داشته باشیم باهم که پشت دریا باشد ، رو به تجلی و اینجا همچون کودکی ده ساله یاد هم آریم که آبی آبی است ... باشد امید که "پای چپر ها " شود جا پای خدا.

من کتابم را گشودم زیر سقف ناپدید وقت‌. 

نیمروز آمد. 

بوی نان از آفتاب سفره تا ادراک جسم گل سفر می کرد. 

مرتع ادراک خرم بود. 

دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد: 

پرتقالی پوست می کندم‌. 

شهرها در آیینه پیدا بود. 

دوستان من کجا هستند؟ 

روزهاشان پرتقالی باد! 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۰ ، ۱۶:۰۰
شما مرا درخت صدا کنید