پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانم فاطمه (س)» ثبت شده است

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب ها روی خاک غلطیدند

چادرش در میان گرد وغبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم

در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید،حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت:آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر،گریه نکن

مرد گریه نمی کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما

ناله هایش فقط تماشا شد

***

صبح فردا به مادرم گفتم

گوش کن ! این صدای روضهء کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم

در ودیوار خانه ای مشکی است

***

با خودم فکر می کنم حالا

کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

 سید حمیدرضا برقعی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۰:۱۳
شما مرا درخت صدا کنید
امشب از غم بر سرت ای دل،چه می آید
از آسمان گویی ، صدای گریه می آید
ازتومی پرسم،صدای گریه ی کیست؟
که غرق غم از هر کرانه می آید
گویا صدای گریه ی ملائکه است
نه،این صدای غم از مدینه می آید
صدا،صدای گریه ی اشک است
که از چشمهای حضرت ریحانه می آید
نه،به خدا عرش و فرش می گریند
وقتی که چشمه ی کوثر روانه می آید
این همه اشک و گریه از غم چیست؟
آری از بریدن سر عدل زمانه می آید
بانوی دین که آزموده خدا قبل خلقتش
می دید صدای خطبه شقشقیه می آید                                           (27/1/90)
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۴۷
شما مرا درخت صدا کنید

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت

ای کاش مدینه در و دیوار نداشت

فریاد دل محسن زهرا این بود

ای کاش در سوخته مسمار نداشت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۲۷
شما مرا درخت صدا کنید

شهادت حضرت فاطمه

سالها پیش در این شهر درختی بودم             یادگاری کهن از دوره سختی بودم

 هرگز از همهمه باد نمی لرزیدم                    سایه پرورد چه اقبال و چه بختی بودم

 به برومندی من بود درختی کمتر                   رشد میکردم و میشد تنه ام محکم تر

 من به آینده خود روشن و خوشبین بودم        باغ را آینه صبر به آیین بودم

 روزها تشنه هم صحبتی با خورشید             همه شب هم نفس زهره و پروین بودم

 ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک       برگهایم گل تسبیح به لب مثل ملک

 راستی شکر خدا برگ و بری بود مرا              با درختان دگر سر و سری بود مرا

 قامت افراشته چون سرو و صنوبر بودم            چتر سر سبزی و شهد ثمری بود مرا

 چشم من بود به شاهین ترازوی خودم          تکیه کردم همه عمر به بازوی خودم

 ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی                 باغ شد صحنه طوفان بیابان گردی

 در همان حال که احساس خطر می کردم       نرم و آهتسه ولی با تبر آمد مردی

 تابه خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا                ضربه هایش متوجه به خدا کرد مرا

 حالتی رفت که صد بار خدایا کردم                  از خدا عاقبت خیر تمنا کردم

 گرچه از زخم تبر روی زمین افتادم                  آسمان سیر شدم  مرتبه پیدا کردم

 از من سوخته دل بال و پری ساخته شد         کم کم از چوب من  آن روز دری ساخته شد

 تا نگهبان سراپرده ماهم کردند                      هرچه در بود در آن کوچه نگاهم کردند

 از همان روز که سیمای علی را دیدم             همه شب تا به سحر چشم به راهم کردند

 مثل خود تشنه سیراب نمی دیدم من            این سعادت را در خواب نمی دیدم من

 بارها شاهد رخسار پیمبر بودم                     محرم روز و شب ساقی کوثر بودم

 تا علی پنجه به این حلقه در می افکند          به خدا از همه پنجره ها سر بودم

 دست های دو جگر گوشه که نازم میکرد         غرق در زمزمه و راز و نیازم میکرد

 به سرافرازی من نیست دری روی زمین          خورده بر سینه من بال و پر روح الامین

 سایه وحی و نبوت به سرم بوده مدام            به خدا عاقبت خیر همین است همین

 هر زمانی که روی پاشنه می چرخیدم            جلوه روشنی از نور خدا می دیدم

 از کنار در اگر فاطمه می کرد عبور                   موج میزد به دلم آینه در آینه نور

 سبز پوشان فلک پشت سرش می گفتند       قل هوالله احد چشم بد از روی تو دور

 سوره کوثری و جلوه طه داری                        انچه خوبان همه دارند تو تنها داری

 دیدم از روزنه ها جلوه احساسش را               دست پر آبله و گردش دستاسش را

 دیده ام در چمن سبز ولایت هر روز                 عطر گلهای بهشتی و گل یاسش را

 زیر این سقف گلین اشک فرود آمده بود           روح همراه ملائک به درود آمده بود

 هر گرفتار بنی حلقه بر این در میزد                 هرکه از پای می افتاد به من سر می زد

 آیه روشن تطهیر در این کوچه مدام                 شانه بر شانه جبرئیل امین پر می زد

 یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم                یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم

 من ندانستم از اول که خطر در راه است           عمر این دل خوشی زود گذر کوتاه است

 مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت                   یا پس از هجرت خورشید چرا ماه گرفت

 رفت پیغمبر و دیدم که ورق بر گشته                مانده از باغ نبوت گل پرپر گشته

محبط وحی جدا گرید و جبرئیل جدا                   مسجد و منبر و محراب و حرم سرگشته

 هست در آینه باغ خزان دیده ملال                  نیست هنگام اذان صوت دل انگیز بلال

همه حیرت زده افروختنم را دیدند                     دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند

 بیوفایان همه آن روز تماشا کردند                    از خدا بی خبران سوختنم را  دیدند

 سوختند تا مگر از آتش بیداد و حسد               چشم زخمی به جگر گوشی یاسیم نرسید

هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد         شعله جانسوز اگر بود جهان سوز نشد

 رسم آتش زدن از عهد خلیل است ولی            آتش آن روز گلستان شد و امروز نشد

 آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز              داغ این باغ فراموش نگردد هرگز

 سوخت در آتش بیداد رگ و ریشه و پوست        پشت در این  علی است و همه هستی او

 یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم            حیف ! آن روز به نجار نگفتم ای دوست

 توکه در قامت من صبر و رضا را دیدی                بر سر و سینه من میخ چرا  کوبیدی

 همه رفتند و به جا ماند در سوخته ای              دفتری خاطره از آتش افروخته ای

 روی گلبرگ شقایق بنویسید هنوز                   هست در کوچه ما چشم به در دوخته ای

 تا بگویند در این خانه کسی می آید                 مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که ز انفاس خوشش بوی  کسی می آید    

"محمدجواد غفورزاده (شفق)"

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت

ای کاش مدینه در و دیوار نداشت

فریاد دل محسن زهرا این بود

ای کاش در سوخته مسمار نداشت

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود ،

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ،

ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه ،

گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود .

***
بر حاشیه‌ی برگ شقایق بنویسید
گل ، تاب فشار در و دیوار ندارد
***
پیمبری که عمری غم خوار امتش بود
روی کبود زهرا (س) اجر نبوتش بود ؟!
***
یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل صد برگ خوش بویت کجاست؟
***
من با که گویم این که بهارم خزان شده
ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
بانوی بی نشان که به هرسو نشان ز اوست
رفت از برم به قامت همچون کمان شده
***
الا ای چاه ! یارم را گرفتند
گلم ، باغم ، بهارم را گرفتند
میون کوچه‌ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند

در حریم فاطمیّه مرغ دل پر می زند
ناله از مظلومی زهرای اطهر می زند

السلام علیک یا فاطمة الزهرا

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۴۸
شما مرا درخت صدا کنید

کوه گریه می‌کند: آبشار، آبشار! 

سنگ ناله می‌کند: رود، رود بی‌قرار

کوه گریه می‌کند: آبشار، آبشار!

آه سرد می‌کشد باد، باد داغدار

خاک می‌زند به سر، آسمان سوگوار

سرو از کمر خمید، لاله واژگون دمید

برگ و بار باغ ریخت، سبز سبز در بهار

ذره ذره آب شد، التهاب آفتاب

غرق پیچ ‌و تاب شد، جست‌وجوی جویبار

در لبش ترانه‌ آب، از گدازه‌های درد

در دلش غمی مذاب، صخره صخره کوهوار

از سلاله‌ی سحاب، از تبار آفتاب

آتش زبان او، ذوالفقار آب‌دار

باورم نمی‌شود! کی کسی شنیده ‌است

زیر خاک گم شوند، قله‌های استوار؟

بی‌تو گر دمی زنم، هر دمی هزار غم

روی شانه‌ی دلم، هر غمی هزار بار

هر چه شعر گل کنم،‌ گوشه‌ی جمال تو!

هر چه نثر بشکفم، پیش پای تو نثار!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۸۹ ، ۱۱:۱۲
شما مرا درخت صدا کنید