پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

پشت در این علی است و همه هستی او

شنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۴۸ ب.ظ

شهادت حضرت فاطمه

سالها پیش در این شهر درختی بودم             یادگاری کهن از دوره سختی بودم

 هرگز از همهمه باد نمی لرزیدم                    سایه پرورد چه اقبال و چه بختی بودم

 به برومندی من بود درختی کمتر                   رشد میکردم و میشد تنه ام محکم تر

 من به آینده خود روشن و خوشبین بودم        باغ را آینه صبر به آیین بودم

 روزها تشنه هم صحبتی با خورشید             همه شب هم نفس زهره و پروین بودم

 ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک       برگهایم گل تسبیح به لب مثل ملک

 راستی شکر خدا برگ و بری بود مرا              با درختان دگر سر و سری بود مرا

 قامت افراشته چون سرو و صنوبر بودم            چتر سر سبزی و شهد ثمری بود مرا

 چشم من بود به شاهین ترازوی خودم          تکیه کردم همه عمر به بازوی خودم

 ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی                 باغ شد صحنه طوفان بیابان گردی

 در همان حال که احساس خطر می کردم       نرم و آهتسه ولی با تبر آمد مردی

 تابه خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا                ضربه هایش متوجه به خدا کرد مرا

 حالتی رفت که صد بار خدایا کردم                  از خدا عاقبت خیر تمنا کردم

 گرچه از زخم تبر روی زمین افتادم                  آسمان سیر شدم  مرتبه پیدا کردم

 از من سوخته دل بال و پری ساخته شد         کم کم از چوب من  آن روز دری ساخته شد

 تا نگهبان سراپرده ماهم کردند                      هرچه در بود در آن کوچه نگاهم کردند

 از همان روز که سیمای علی را دیدم             همه شب تا به سحر چشم به راهم کردند

 مثل خود تشنه سیراب نمی دیدم من            این سعادت را در خواب نمی دیدم من

 بارها شاهد رخسار پیمبر بودم                     محرم روز و شب ساقی کوثر بودم

 تا علی پنجه به این حلقه در می افکند          به خدا از همه پنجره ها سر بودم

 دست های دو جگر گوشه که نازم میکرد         غرق در زمزمه و راز و نیازم میکرد

 به سرافرازی من نیست دری روی زمین          خورده بر سینه من بال و پر روح الامین

 سایه وحی و نبوت به سرم بوده مدام            به خدا عاقبت خیر همین است همین

 هر زمانی که روی پاشنه می چرخیدم            جلوه روشنی از نور خدا می دیدم

 از کنار در اگر فاطمه می کرد عبور                   موج میزد به دلم آینه در آینه نور

 سبز پوشان فلک پشت سرش می گفتند       قل هوالله احد چشم بد از روی تو دور

 سوره کوثری و جلوه طه داری                        انچه خوبان همه دارند تو تنها داری

 دیدم از روزنه ها جلوه احساسش را               دست پر آبله و گردش دستاسش را

 دیده ام در چمن سبز ولایت هر روز                 عطر گلهای بهشتی و گل یاسش را

 زیر این سقف گلین اشک فرود آمده بود           روح همراه ملائک به درود آمده بود

 هر گرفتار بنی حلقه بر این در میزد                 هرکه از پای می افتاد به من سر می زد

 آیه روشن تطهیر در این کوچه مدام                 شانه بر شانه جبرئیل امین پر می زد

 یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم                یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم

 من ندانستم از اول که خطر در راه است           عمر این دل خوشی زود گذر کوتاه است

 مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت                   یا پس از هجرت خورشید چرا ماه گرفت

 رفت پیغمبر و دیدم که ورق بر گشته                مانده از باغ نبوت گل پرپر گشته

محبط وحی جدا گرید و جبرئیل جدا                   مسجد و منبر و محراب و حرم سرگشته

 هست در آینه باغ خزان دیده ملال                  نیست هنگام اذان صوت دل انگیز بلال

همه حیرت زده افروختنم را دیدند                     دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند

 بیوفایان همه آن روز تماشا کردند                    از خدا بی خبران سوختنم را  دیدند

 سوختند تا مگر از آتش بیداد و حسد               چشم زخمی به جگر گوشی یاسیم نرسید

هیچ آتش به جهان این همه جانسوز نشد         شعله جانسوز اگر بود جهان سوز نشد

 رسم آتش زدن از عهد خلیل است ولی            آتش آن روز گلستان شد و امروز نشد

 آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز              داغ این باغ فراموش نگردد هرگز

 سوخت در آتش بیداد رگ و ریشه و پوست        پشت در این  علی است و همه هستی او

 یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم            حیف ! آن روز به نجار نگفتم ای دوست

 توکه در قامت من صبر و رضا را دیدی                بر سر و سینه من میخ چرا  کوبیدی

 همه رفتند و به جا ماند در سوخته ای              دفتری خاطره از آتش افروخته ای

 روی گلبرگ شقایق بنویسید هنوز                   هست در کوچه ما چشم به در دوخته ای

 تا بگویند در این خانه کسی می آید                 مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

که ز انفاس خوشش بوی  کسی می آید    

"محمدجواد غفورزاده (شفق)"

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت

ای کاش مدینه در و دیوار نداشت

فریاد دل محسن زهرا این بود

ای کاش در سوخته مسمار نداشت

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود ،

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ،

ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه ،

گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود .

***
بر حاشیه‌ی برگ شقایق بنویسید
گل ، تاب فشار در و دیوار ندارد
***
پیمبری که عمری غم خوار امتش بود
روی کبود زهرا (س) اجر نبوتش بود ؟!
***
یا علی قبر پرستویت کجاست؟
آن گل صد برگ خوش بویت کجاست؟
***
من با که گویم این که بهارم خزان شده
ماهم به خاک تیره غربت نهان شده
بانوی بی نشان که به هرسو نشان ز اوست
رفت از برم به قامت همچون کمان شده
***
الا ای چاه ! یارم را گرفتند
گلم ، باغم ، بهارم را گرفتند
میون کوچه‌ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند

در حریم فاطمیّه مرغ دل پر می زند
ناله از مظلومی زهرای اطهر می زند

السلام علیک یا فاطمة الزهرا

 

نظرات  (۹)

زیبا بود ممنون
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۵۴ آسمان مال من است
سلام...
تسلیت میگم شهادت خانوم حضرت زهرا (س) رو.
زیبا بود...
مخصوصا
روی گلبرگ شقایق بنویسید هنوز
هست در کوچه ما چشم به در دوخته ای
تا بگویند در این خانه کسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۵۵ آسمان مال من است
ما نمیفهمیم عمق درد را
گونه ی زخم و کبود و زرد را
من نمیفهمم درو د یوار را
ناله ها در ناله ها تکرار را
۲۸ فروردين ۹۰ ، ۰۸:۵۶ آسمان مال من است
تو رفتی داغداری می کند دل
چو دریا بیقراری میکند دل
و چون دیوانگان شب تا سحرگاه
غمش را سرشماری می کند دل
سلام
زیبا و البته طولانییی بود!
ممنون از اومدنت

شعر با محتوا و تاثیر گذاری بود....

شعری که بار غم بشریت را سنگین تر از قبل میکرد...
سلام
جالبه از زبون در...
و همین بهش تازگی می ده!
گرچه به نظرم بعضی مستقیم گویی ها بین کار قدری آزار دهنده بود اما خوب و خوشایند بود.
سلام دوست عزیز

وبلاگ زیبا و با شعر های زیبایی دارید

خوشحال می شم اگه فرصتی داشتید با گذری یا نظری از کوچه های خیالم بگذرید
و با قدمهاتان نورباران کنید

موفق و پایدار باشید
۲۶ مرداد ۹۰ ، ۱۴:۱۵ حامد(غریبه ای در غزل)
سلام جمال آقا

بی خبر اومدید بی خبر رفتید؟

چقد طولانی بود این پستت؟
پاسخ:
میان این همه صفر و یک!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">