پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار» ثبت شده است

علیه سلامعلیه سلامعلیه سلام


نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را

"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را

چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را

کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را

چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را

ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را

غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...

عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را

دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را

سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را

عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را

سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...

صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را

نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...

چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
 

نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی
نگاه کن!
حرم سرور شهیدان را...

حسن بیاتانی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۰ ، ۱۳:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید

گمان می کنم که زمانش رسیده برگردی 

به ساحت شب قدر ای سپـیـد برگردی 


هزار بیت فرج نذر می کنم شاید 

به دفتر غزلم ای قصیـده برگردی 


زمان آن نرسیـده کرامتـی بکنی؟ 

قدم به خانه گذاری به دیده برگردی؟ 


مزار حضرت مهتاب را نشان بدهی 

به شهـر سبز ترین آفریده برگردی؟ 


گمان کنم که زمانش... گمان کنم حالا 

که پلـک شاعــری من پریده برگردی 


نگاه کن به خدا بی تو زندگی تنهاست 

قبول کن که زمانش رسیــده برگردی 


                                                 «نغمه مستشار نظامی»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۰ ، ۱۱:۰۰
شما مرا درخت صدا کنید
هی غزل می نویسم که شاید،با صدای تو معنا بگیرد

تا مگر با زبان من و تو،رونق عشق بالا بگیرد

هی غزل می نویسم که شاید ،تکه قلبی که در سینه مانده

در کنار دل مهربانت،با نفسهای تو پا بگیرد

هی غزل،هی غزل،هی غزل،هی...

مینویسم،نوشتی،نوشتم

تا به یمن غزل سرنوشتم در سرشت تو ماوا بگیرد 

من همانم که یک روز می گفت: هیچ کس در دلم جا ندارد

من همانم که دل را ورق زد،تا نگاهت در آن جا بگیرد

می نشینم کنار تو آنقدر تا نگاهت به چشمم بیفتد

تا که این چشم،این گوی لرزان،بهره ای از تماشا بگیرد

این تماشا تمامی ندارد تاتمام تو را دف بگیرم

تا که تنبور در دستهایت نبض این بیتها را بگیرد

تکه قلبی که در سینه ام بود این طرف ها بهاری نمی دید

پس تو از شهر باران رسیدی تا دلم بوی دریا بگیرد


نغمه مستشار نظامی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۰ ، ۱۳:۳۰
شما مرا درخت صدا کنید
اگر سفر بروی بی خبر زبانم لال

بماند آه دلم پشت در زبانم لال

هزار سال گذشت از قرار دیدنمان

تو رفته ای که نیایی مگر زبانم لال

مگر نه این که تو خورشید اسمان منی

چگونه شبم بی تو شد سحر زبانم لال

هنوز مانده بفهمم تو شاعرم کردی

نگفتم از تو از این بیشتر زبانم لال

بگو که دل بکنم از تمام ادم ها

نگو فقط ز تو تو یک نفر زبانم لال

زدست چوب حراج این غزل به احساسم

تو را اگر که نبینم اگر ... زبانم لال

فاطمه آتش پیکر
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۰ ، ۰۲:۱۲
شما مرا درخت صدا کنید

یا اباصالح المهدی ادرکنی

این روزها که می گذرد هر روز

احساس می کنم که کسی در باد

فریاد می زند

احساس می کنم که مرا

از عمق جاده های مه آلود

یک آشنای دور صدا می زند

آهنگ آشنای صدای او

مثل عبور نور

مثل عبور نوروز

مثل صدای آمدن روز است

آن روز ناگزیر که می آید

روزی که آسمان

در حسرت ستاره نباشد

روزی که آرزوی چنین روزی

محتاج استعاره نباشد

ای روز آفتابی

ای مثل چشم های خدا آبی

ای روزِ آمدن

ای مثل روز، آمدنت روشن

این روزها که می گذرد هر روز

در انتظار آمدنت هستم

اما با من بگو

که آیا من نیز

در روزگار آمدنت هستم؟


قیصر امین پور

______________________________________________

بیا که آینه ی روزگار زنگاری ست

بیا که زخم زبان های دوستان کاری ست

به انتظار نشستن در این زمانه ی یأس

برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما

قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

چه قاب ها و چه تندیس های زرینی

گرفته ایم به نامت که کنج انباری است!

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود

کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم

تمام سال اگر کارمان عزاداری است

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند

که کار منتظرانت همیشه بیداری است

به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو

"چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "

سعید بیابانکی


دل نوشت:

دلم انگاری گرفته، قد بغض یا کریما 

عصر جمعه توی ایوون، می شینم مثل قدیما

تو دلم می گم آقا جون، تو مرادی من مریدم

من به اندازه وسعم، طعم عشقتو چشیدم 

کاشکی از قطره اشکت، کمی آبرو بگیرم

یعنی تو چشمه چشمات، با نگات وضو بگیرم

برای لحظه دیدار، از قدیما نقشه داشتم 

یدونه هدیه ناچیز، واسه تو کنار گذاشتم

یادمه یکی بهم گفت،هرکی تنهاست تویه دنیا

یدونه نامه خوش خط، بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش، تویه رودخونه بریزه

بنویسه واسه مولاش، خاطرت خیلی عزیزه.

دانــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــود

________________________________

 هیچ داری از دل  مهدی  خبر

گریه های هر شبش  را تا سحر؟

او که ارباب تمام عالم  است

من بمیرم سر به زانوی غم است.....

شیعیان! مهدی غریب و بی کس است

جان مولا معصیت دیگر بس است

شیعیان! بس نیست غفلت هایمان!؟

غربت   و  تنهایی   مولایمان

ما  عبید  و عبد  دنیا گشته ایم 

غافل  از مهدی  زهرا  گشته ایم....

از دعا بهر  فرج غافل  شدیم 

سخت  مشغول  ره  با طل  شدیم!

من  که  دارم ادعای  شیعگی

پاسخی دارم به جز شرمندگی.... 

مهدی  زهرا حسینی دیگرست 

آخرین معصوم نسل حیدر است

غیبت  او  کربلایی  دیگر  است

بهر  شیعه   ابتلایی  دیگرست

کل  عرض  کربلا  یعنی  همین

خالی از حجت  نمی ماند  زمین...!

شاعر :علی هراتیان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۰ ، ۲۱:۵۹
شما مرا درخت صدا کنید