پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۳ مطلب با موضوع «شعر نو» ثبت شده است

اینجا سرزمین واژگان واژگون است...

جایى که گنج ، جنگ می شود ؛

درمان ، نامرد می شود ؛ قهقهه ، هق هق ؛

اما دزد همان دزد است! ؛ درد همان درد است و گرگ همان گرگ !


نوش‌داروی طرح ژنریک مرحوم سید حسن حسینی را حتما خوانده اید:


حلقه ای در دهن چاه توالت افتاد 

کیمیا را بنگر! 

تاجری تا آرنج

دست در خون دل دنیا کرد!


+


تاجری
مجلس تفسیر گذاشت
ابتدا
فاتحه بر قرآن خواند!


+


تاجری سر می رفت
شاعری حل می شد
ناقدی نیزه به دست 
در المپیک غم اول می شد.


+ من که دیروز و امروز با دیدن شبکه خبر در المپیک غم و تاسف اول شدم ....

+مصراع عنوان از استاد محمدعلی بهمنی

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۲۳
شما مرا درخت صدا کنید

باور کنید! حال و هوایم مساعد است 

 این شایعات، شیوه ی بعضی جراید است 

 یک صبح تیتر می شوم: این شخص... {بگذریم} 

یک عصر خوانده اید... و تکرار زاید است 

من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم 

باور نمی کنید،

همین شعر، شاهد است!


-----

هیچ خانه ای از خانه هاتان سر نزدم ای دوستان.... اما چه خوب که هنوز اینجا ، یاد ما کرده اید و بوده اید ...


بعدن نوشت :

الان دقیقا همه وبلاگاتون اوومدم -گرچه ساکت وپاورچین پاورچین و بی حرفی-... همه تو خونه هاشون باروون داشتن ... پاییز داشتن ... چه خوب ...

-مثل -دور از جون- معتادی که بعد از چند ما نعشه کنه شدم-


*چارراهی خالی از عابر که تنها مانده است /غربت چتری که توی تاکسی جا مانده است!

 شعر عنوان از اصغر عظیمی مهر 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۱ ، ۰۸:۵۰
شما مرا درخت صدا کنید

 عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

همان یک لحظه ی اول ،

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

بر لبِ ، پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی ، صد دانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

 با جاهل و فرزانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !   عجب صبری خدا دارد !

شعری از :معینی کرمانشاهی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۲۸
شما مرا درخت صدا کنید