پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

ما گریه ی درد بی امانیم سر خورده ی سیلی زمانیم

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۲۱ ق.ظ

ای منتظرانِ جنس الله

کشتیّ بهار آمد از راه

بنگر به کرانه ی لب او

در بندر دل گرفته پهلو

این بذر کبوتر و سپیده ست

از کشور آسمان رسیده ست

از دامنه ی حق آمده ست این

از بحر معلق آمده ست این

این پارچه ی بهار چین است

این چینی گل در آستین است

نخل شب کوفه را ببینید

الیاف شکوفه را ببینید

ما برگ نگاه می فروشیم

آیینه و آه می فروشیم

این رنگ بهار بومیان است

ای آینه ، کار رومیان است

این گوش صدف، زنیل بوده ست

این پر ، پر جبرئیل بوده ست

ای مشتریان! ستاره اینجاست

مردم! گل استعاره اینجاست

این ساغر جاودانه نوشی ست

این آینه ی عدم ، فروشی ست

به به ز ترانه ی لب ما

شبنم بخرید از شب ما

کردیم حراج حال خود را

آتش زده ایم مال خود را

اینست خرامش صنوبر

زیتون بخرید از کبوتر

جمشید نشسته تخت اینجاست

آتشکده ی درخت اینجاست

این عطر نُمور را ببینید

این لانه ی سور را ببینید

این برگ بلوط ، جالباسی ست

این گل ، سبد خدا شناسی ست

ما باده ی خام می فروشیم

اسکندر جام می فروشیم

این کاسه ی چشم کیقباد است

این اول مجلس مزاد است

یک صومعه در ازای یک خم

عیسی نسیم یک تبسم

مردم گل رنگ را ببینید

این ماده پلنگ را ببینید

کوهی ست ز سنگ یشم اینجا

یوزیست غزال چشم اینجا

این نقطه ی جوش یاسمین است

این دایره مرکز زمین است

این ماه تمام را ببینید

سرو لب بام را ببینید

هرکس پی روشناست، اینجاست

هرکس گل خلسه خواست اینجا ست

ما سر خط حسن می نگاریم

آیینه به چشم می گذاریم

این ابر پیاده را ببینید

ابریشم جاده را ببینید

آواز پر پری ست این رقص

بنگر چه قلندریست این رقص

شد تنگ غروب ای خریدار!

قمری بخرید با سپیدار

ما نرگس دسته دسته داریم

یک بلبل دل شکسته داریم

این غنچه ی شرم یوسف ماست

این پیرهن شب زلیخاست

از سینه ی لاله میزند جوش

کی خواست جوانه ی سیاووش

این شیره ی دانه ی وقوف است

این سرمه ی چشم فیلسوف است

آوای خدا ز دور آمد!

ای منتظران ظهور آمد!

فردا سر سرسبیل باشید

فردا به کنار نیل باشید

طغیان ترانه های غیب است

پنهان نکنید ناله عیب است

چون زهره به چنگ ناز آمد

موعود ستاره باز آمد

بنگر لب طور لن ترانی ست

خورشید نشسته روضه خوانی ست

طوفان سر راه بسته بر کوه

موسی و نشبان نشسته بر کوه

ای شیعه ی شوق ناله تا چند

والشمس بخوان و لب فرو بند

از سایه فتاده پیش خورشید

افتاده به قعر خویش خورشید

آغشته به دَین شد شقایق

خونخواه حسین شد شقایق

برخاست ز خواب خامشی تاک

خشیت زده گشت ناگهان خاک

از دور طنین یار دارد

این کیست که ذوالفقار دارد

گویی رم پیل مست برخاست

صد واعتصموا به دست برخاست

خون موج زده ست طور، امروز

سیل آمده در زبور امروز

این چیست؟خروش دجله و نیل

این چیست؟تلاطم ابابیل

آنان که پی نماز گشتند

خورشید گرفته باز گشتند

برخاست چمن چمن شقایق

از ناصره از یمن شقایق

ای منتظران به هوش باشید

وقتست اذان، به گوش باشید

اجسام ، به روح می شتابند

مرغان پی نوح می شتابند

این کوه محدب تجلی ست

این زلزله ی شب تجلی ست

والیل مخوان ز نور می خوان

یا باسط و یا غفور می خوان

هین موکب رایتی ست در راه

ای آینه آیتی ست در راه

وقتست که ابر دل بزارد

باران تلاوتی ببارد

ای نور! نظر به خاک ره کن

ای چشم خدا به ما نظر کن

چون لاله که دل نهان ندارد

محرومی ما بیان ندارد

ای وعده ی خواب ها کجایی

ای منجی آب ها کجایی

ای بی تو حضور یار، غایب!

ای نرگس از بهار غایب!

ممکن نشود وجوب بی تو

تو غایب و ما غروب بی تو

ای مصحف سرخ لابه در کف

ای آینه ی پیاله در کف

ای زخم تو در دل نمک سود

خورشید ز غیبتت مه آلود

ما شیون لاله ایم بی تو

مستوجب ناله ایم بی تو

ده قرن حکایت تو داریم

در سینه شکایت تو داریم

ما گریه ی درد بی امانیم

سر خورده ی سیلی زمانیم

خوردیم غبار خویش ده قرن

ماندیم به دار خویش ده قرن

سرگشته و مات تا به امروز

از فتح هرات تا به امروز

ده قرن غم فرات خوردیم

با عشق تو تشنه جان سپردیم

زان تیغ که فرق مرتضا خورد

آیینه ی داغ ما جلا خورد

سرخست بهار کینه ما

چون فرق علی ست سینه ما

ما تیغ به خویشتن کشیدیم

وین داغ، چمن چمن کشیدیم


احمد عزیزی - ملکوت تکلم -طغیان ترانه - ص363


نظرات  (۱)

بسیار زیبا و پر مغز  ... سپاسگزارم ...!
پاسخ:
ممنون

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">