مرگ چیزی پیش پا افتاده نیست زندگی آنقدرها هم ساده نیست بیگمان تا انتهای فصل مرگ زندگی را خواند باید برگ برگ
شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۵۹ ب.ظ
شب سیاه خزان رخنه کرد بید به بید
نمیرسید به رغم چراغ دید به دید
دری گشوده نشد قفل روزگار شکست
.دل تمامی این شهر را کلید کلید...
زمان راستی و دوستی سرآمده بود
و بار کج که به منزل نمیرسید رسید
چه جای شکوه هزاران بهار در پیش است
از این میانه خزان یک دو غنچه چید که چید
بهار میرسد از دوردست و میریزد
دوباره درشب دلهای ناامید، امید
محمد حسین نعمتی
+شعر سیاسی نیست تاریخ نشر اولیه شعر قبل ار 91 است...
+عنوان از احمد عزیزی
+لینک هایی دردناک در مورد شاعر بزرگ کشورمان احمد عزیزی
۹۲/۱۱/۲۶
به کمالِ عجز گفتم، که به لب رسید جانم؛
به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟!
فُروغی بَسطامی