پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

از قضا عشق بخندد و هوس گریه کند

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۲:۵۵ ق.ظ

مرگ یک مرد زمانیست که بس گریه کند                

بنشیند بنشیند و عبس گریه کند

در زمستان و بهار و همه ی ثانیه ها

هی به شب زل بزند باز سپس گریه کند

خواب بیند که همه روح و تنش خشک شود

و بخواهد ز خدا سقف قفس گریه کند

هان بباران که دگر وقت تمام است خدا

آنچنان تند که تا عمق طبس گریه کند

کاش یکبار ببینند همه مردم شهر

از قضا عشق بخندد و هوس گریه کند

گوش جان باز به فتوای تو دارند بگو 1

عاشق تو ، که بمیرد؟ و چه کس ؟  گریه کند!



پریروز 22/11/91 - اصلا از این به بعد می خواهم ادعای شاعری کنم !



1- گوش جان باز به فتوای تو داریم، بگو

    با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم ؟

                         محمدعلی بهمنی



++ دو سه روز بعد نوشت :

آدم بی حوصله .....  .... ... [چقد بدم می آید از این سه نقطه های مزخرف] ...

یاد کسی افتادم که از او پرسیده بودند چرا ریش ات هر چند روزی یکبار به شکلی ست! و او جوابی دندان شکن و عمیق داده بود که این تنها سرگرمی ماست و خواهشن این یک دلخوشی را از ما نگیرید!

حالا شده قصه من و وبلاگ و حالا که آمده بودم همه چیز را عوض کنم و مطالب جدید و نوشته های جدید و تغیر و تحول و این حرف ها که تا خواستم دست به کار شوم حس گندی سراغم آمد و پرید.

این شاید حکایت همه ی ماه های گذشته اخیر است که انتهای هر تصمیم و فکر! -نه به معنی واژه تفکر که به معنی خیال! - آخرش می شود هیچ...

پدرم از سال های دور روستا میگوید که درو کردن با داس بوده و مردانگی به قدرت بازو وقدرت بازو به میزان درو ! و می گوید که بوده است و دیده اند کسانی را که شاید جوانانی قدرتمند را که با دیدن زردی مزرعه و فراوانی محصول و خوشه های رقصان گندم ! مات محصول چون طفلی رنگ پریده و مدهوش شده و چند شب و چند روز تب و سر درد و فلج عضلانی و زمین گیر  و رو به قبله! 

باور کنید بی واسطه از پدرم که دیده شنیده ام تازه محلی به آن "بر افتادن " گفته اند 

و اما آخرش مردم روستا که بی معرفت نبودند و نامرد! طفلی را رها نکرده که دور از جان... مردم روستا که شهر نیامده بودند! که .... پس جمع می شدند محصول را درو می کردند و بیمارشان را بر تختی گذاشته و سر زمین می بردند و درمانش همین دیدن زمین درو شده بود ....

دقیقا حال آن "بر افتاده" را دارم.... با این تفاوت که اینجا روستا نیست شهر است و بر اولین تابلو ورودیش نوشته است: "به   کلان شهر .... خوش آمدید!"

--------------------------------------------------

از طرف دوستی :

"همیشه اول همه ی کارها سخته ... 

فقط اولش 

ماشین موقع استارت زدن کلی جون باتری رو میگیره 

اما بعدش همه چیز روی رواله ... "

--------------------------------------------------

+دو روز بعد :

....یه کهکشونم ولی بی ستاره یه قهوه که هرچی شکر بریزی بازم همون تلخی ناب داره....

نظرات  (۱۳)

چرا ادعا ؟

عالی بود که...




بدون تعارف واقعا زیبا بود
چرا زودتر ادعای شاعری نکردید؟

پاسخ:
ادعای خیلی زود هنگامی کردم از این زود تر که اصلا نمی شد! الان هم نامش را نباید شعر گذاشت که معر است!
سلام
بینهایت خوشحال شدم که باالاخره در قفل دفتر اشعارت رو شکستی و ما رو نیز به ترنم اشعارت مهمون کردی
و خوشحالم که در موردتون اشتباه فکر نکرده بودم که علاوه بر حسن انتخاب شعر ، در شاعری هم دستی داری

دوبیت آخر رو خیلی پسندیدم
باز هم مهمونمون کن

پاینده باشی
یاحق

پاسخ:
یا علی مدد.
سلام
متشکرم بابت آن همه بیت زیبا همیشه به رندانه لطف داشتید
احساس کردم انگار متوجه تیتیر نشدید گفتم خدمت برسم و عرض کنم مشاعره محدود به اشعار حضرت حافظ هستش

اگر همه ی مدعیان مثل شما باشند
کار دنیا به شود

باز هم ادعا کنید
ما میپسندیم

الان ینی ایا این مال خودتون بود یا نبود!؟من نفهمیدم!

بگذار یر به سینه ی من تا بگویمت:
اندوه چیس، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویدم این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از اشیان جداست

سلام

دیشب اهنگ وبلاگ رو نشد گوش بدم
کار خورشید آرزو دو قطعه ش رو میپسندم
یکی همین قطعه که شاید بیشتر از اهنگ با شعرش حال میکنم
و یکی هم تصنیف وطن وطن

بنال ای بلبل اگر با منت سر یاریست

یاحق

پاسخ:
- بی صدای آقای شوالیه اینو نخونید ها! -
به به چشم ما روشن
آقا من عمیقن احساس خیلی خوبی پیدا کردم وقتی دیدم شعر مال خودته. اولش که شروع کردم داشتم فکر می کردم باید بیام بنویسم شعر خیلی خوبی بود اما...!
می دونی که من همیشه یه آما تو آستین دارم!
بعضی جاهاش یه کم گنگ بود به نظرم.
مثلن سقف قفس گریه کند احتمالن منظورت باران و آسمونه اما خوب جا نیفتاده تو مطلب.
ولی شاعر جان! شاعری بر تو مبارک بادا!

سلام..
مرسی بابت حضور گرمتون در وبلاگ و کامل کردن آیه ها..
این قضیه ی درو کردنو توو کتاب کلیدر خوندم که وقتی محصول زرد و بد میشد آه از نهاد همشون در میومد..
ایشالا که هیچوقت گرفته حال نباشید

سلام دوست

به خیال خودم الان میام وبلاگتون و کلی پست قشنگ می بینیم ولی به نظر می رسه اخیرا دل و دماغ وبلاگ داری نداشتی
هرچند به جای مطلب ها آهنگ ها بیشتر به دل نشست

اگر قصد جدی داری برای وبلاگ تکانی من سبک کامنت هاتون رو بیشتر می پسندم برای نوشتن

آهنگ های سراج هم بذار

پاسخ:
به قول دوست صاحب بلاگی : زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی!
ممنون
به دل نشست

خواب بیند که همه روح و تنش خشک شود
و بخواهد ز خدا سقف قفس گریه کند


خیلی محشره...
بهت تبریک می‌گم
به نظر من شما به همه احساس و نگاه زیبایت مدیونی اگه به طور جدی به سرودن ادامه ندی...

سلام آپ کردم
حتما یه سر بزن و نظرتو بگو
منتظرم

پاسخ:
آمدم ... اتفاقن آخرین پست وبلاگتان شعری از قیصر ادب ابران است... چه خوب...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">