پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معینی کرمانشاهی» ثبت شده است

 عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

همان یک لحظه ی اول ،

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهان را با همه زیبایی و زشتی ،

به روی یکدگر ، ویرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند  بزمی  گرم عیش و نوش می دیدم ،

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ،

بر لبِ ، پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی  رنگین ،

زمین و آسمان را

واژگون ، مستانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحه ی ، صد دانه می کردم .

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه می کردم  .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ،

به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای ، پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

 با جاهل و فرزانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !   عجب صبری خدا دارد !

شعری از :معینی کرمانشاهی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۲۸
شما مرا درخت صدا کنید