تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی
دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته
کدوم موج پریشونی تو رو از ذهن من شسته
خدایا فاصله ات تا من خودت گفتی که کوتاهه
از اینجا که من ایستادم چه قد تا آسمون راهه
من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که تو رو از خاطرم برده
به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتابُ
بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه ی خوابُ
چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه
خدایا من کجا میرم کجای جاده دلتنگه
به من بفهمون...کجای سرنوشتم
دارم میرم جهنم...یا راهی بهشتم
از این دوراهی...دل خوشی ندارم
یا می خورم به پائیز...یا می رسه بهارم...
مثله ابرا همش تبعید میشم
با هیچ کوهی سر سازش ندارم
یه موجم که با دریا قهر کرده
بدونه تو من آرامش ندارم
گمت کردم ولی غافل از اینکه
خدا با این بزرگی گم نمیشه
مواظب بودی از دستت نیافتم
هوامو داری و داشتی همیشه
دارم نابود میشم دود میشم
بزارآتیش این دوری تموم شه
خودم دیدم همین نزدیکیایی
نزار عمرم با جون کندن حروم شه
پ.ن :