پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید صابر موسوی» ثبت شده است

باغ‌ها در خویش می‌خواهند مدفونم کنند
تا درختان هم‌ چو یاران پنجه در خونم کنند

کاش در باغ زمین هم میوهٔ ممنوعه بود
بلکه آدم‌ها از این ویرانه بیرونم کنند

عشق نایاب است دیگر گرچه لیلی‌های شهر
با فریب رنگ می‌خواهند مجنونم کنند

بگذر از خیر حسابم با کرام الکاتبین
امر کن فکری به حال زار اکنونم کنند

گوشه ویرانه‌ام امشب درختی سبز شد
باغ‌ها در خویش می‌خواهند مدفونم کنند

سید صابر موسوی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۰ ، ۲۰:۰۶
شما مرا درخت صدا کنید