پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید حبیب نظاری» ثبت شده است


خبر از یک بهار آشنا نیست
کسی حتا نمی‌پرسد: «چرا نیست؟»

اگر دست من و گنجشک‌ها بود...
ولی دست من و گنجشک‌ها نیست




میان این همه فریاد در شهر
نمی‌پیچد صدای باد در شهر

اگر دست من و گنجشک‌ها بود
درخت از پا نمی‌افتاد در شهر


- سید حبیب نظاری -
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۱ ، ۰۱:۳۳
شما مرا درخت صدا کنید