پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتظار» ثبت شده است

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌ بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد

فاضل نظری

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۰ ، ۱۹:۵۸
شما مرا درخت صدا کنید

ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار

 ببر اندوه دل و مژده ی دلدار بیار

نکته ای روح فزا از دهن دوست بگو

نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام

شمه ای از نفحات نفس یار بیار

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز

بی غباری که پد ید آرد از اغیار بیار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب

بهر آسایش این دیده ی خونبار بیار

خامی و ساده دلی شیوه ی جانبازان نیست

خبری از بر آن دلبر عیار بیار

شکر آنرا که تو درعشرتی ای مرغ چمن

به اسیران قفس مژده ی گلزار بیار

 کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست

عشوه ای زان لب شیرین شکر یار بیار

روز گاریست که دل چهره ی مقصود ندید

ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن

وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار

شکر آنرا که تو عشرتی ای مرغ چمن

به اسیران قفس مژده ی گلزار بیار

 حافظ

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۰ ، ۰۲:۳۵
شما مرا درخت صدا کنید
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند
نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند
تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
قیصر امین پور
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۲۰
شما مرا درخت صدا کنید
عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود

وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم
یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود

ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل می‌شود

تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟

آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟

بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود

«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»

 زهرا بیدکی

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۹ ، ۱۴:۳۹
شما مرا درخت صدا کنید
دلم امروز گواه است کسی می‌آید
حتم دارم خبری هست، گمانم باید...

فال حافظ هم هر بار که می‌گیرم باز
«مژده ای دل که مسیحا نفسی...» می‌آید

ماه در دست به دنبال که این‌گونه زمین
مست، می‌گردد و یک لحظه نمی‌آساید؟!

باید از جاده بپرسم که چرا می‌رقصد
مست موسیقی گامی شده باشد شاید!

... گله کم نیست ولی لب ز سخن خواهم بست
اگر آن چهره به لبخند لبی بگشاید

محمد‌مهدی سی‍ّار

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۸۹ ، ۰۰:۰۴
شما مرا درخت صدا کنید