پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا علیه سلام» ثبت شده است



می روی بعد تو پای سفرم می شکند

مهره به مهره تمام کمرم می شکند


مرگ می آید و در آینه ها می بینم

زندگی مثل پلی پشت سرم می شکند


چار دیوار اتاق از تو و عکست خالی ست

یک به یک خاطره ها دور و برم می شکند


من که مغرورترین شاعر شهرم بودم

به زمین می خورم و بال و پرم می شکند


نقشه ها داشت برایم پدر پیرم ...آه

بغض من پای سکوت پدرم می شکند


هیچ کس مثل تو در سینه ی خود سنگ نداشت

بعد از این هرچه که من دل ببرم می شکند


می تراود مهتاب و غم این خفته ی چند

خواب در پنجره ی چشم ترم می شکند ...


رضا نیکوکار



++++

شهادت امام رئوف علی ابن موسی الرضا (ع) بر عاشقان حضرتش تسلیت باد ....


آخرش یک روز من دنبال کارم می‌روم            می‌روم یک‌روزی آقا می‌گذارم می‌روم

با هزاران بند یعنی قدر آهو نیستم               من که این‌جا این‌قَدَر بی‌اعتبارم می‌روم

شب، تمام نورها را از زمین دزدیده است       عشق را پیشت امانت می‌گذارم می‌روم

دست‌هایت را ضریح سایه‌های من نکن         اشک این همسایه‌ها را در بیارم می‌روم

بی‌خیال چشم‌هایت می‌شوم، گفتم ولی      دست‌کم حالا نگاهم کن که دارم می‌روم

                                      علی محمد مودب 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۰ ، ۰۱:۴۰
شما مرا درخت صدا کنید
علیه سلامعلیه سلامعلیه سلام


نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را

"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را

چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را

کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را

چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را

ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را

غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...

عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را

دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را

سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را

عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را

سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...

صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را

نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...

چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
 

نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی
نگاه کن!
حرم سرور شهیدان را...

حسن بیاتانی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۰ ، ۱۳:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید