پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصغر عظیمی مهر» ثبت شده است

باور کنید! حال و هوایم مساعد است 

 این شایعات، شیوه ی بعضی جراید است 

 یک صبح تیتر می شوم: این شخص... {بگذریم} 

یک عصر خوانده اید... و تکرار زاید است 

من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم 

باور نمی کنید،

همین شعر، شاهد است!


-----

هیچ خانه ای از خانه هاتان سر نزدم ای دوستان.... اما چه خوب که هنوز اینجا ، یاد ما کرده اید و بوده اید ...


بعدن نوشت :

الان دقیقا همه وبلاگاتون اوومدم -گرچه ساکت وپاورچین پاورچین و بی حرفی-... همه تو خونه هاشون باروون داشتن ... پاییز داشتن ... چه خوب ...

-مثل -دور از جون- معتادی که بعد از چند ما نعشه کنه شدم-


*چارراهی خالی از عابر که تنها مانده است /غربت چتری که توی تاکسی جا مانده است!

 شعر عنوان از اصغر عظیمی مهر 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۱ ، ۰۸:۵۰
شما مرا درخت صدا کنید