پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهدی زارعی» ثبت شده است

این بار اگر تنها بمانم بی تو و با غم

پشت تمام واژه ها را می نویسم خم

بی تو بهار است و بهار است و بهار اما

باران نمی بارد به جز از چشم ها نم نم

این کوزه ی لب تشنه ی روح من است ای رود!

بی تو به هر سو رو کنم ، پر می شود از سم

بی تو جهان معکوس می گردد مدارش را

افتاده بر پاهای شیطان حضرت آدم

پروانه ها حیران که این ویرانه یا باغ است؟!

بر غنچه های سوخته سرب است یا شبنم؟!

ماهی مردد مانده بین آب با مرداب

بوی تعفن می وزد از سمت دریا هم

دنیای بی تو زخم چرکینی ست بی درمان

ای نوش دارو ! ای شفا ! ای آخرین مرهم !

حتی لباس جشن های نسل ما مشکی ست

بی تو عروسی هایمان هم می شود ماتم

ای محرم راز جهان ! یک عده بعد از تو

مستانه می رقصند  با ابلیس نامحرم

آنان که صیادان هر آب گل آلودند

با دست هایی پشت پرده ، چهره ای مبهم

بر کوخ هامان قارچ های کاخشان رویید

هی سهم آنها بیشتر شد ، سهم ما هم کم

دنیا پر است از مدعیان دروغین ،آه!

یک مشت کرم داده بر تخت کرامت لم

دیریست بار کاروان ها مرگ و افیون است

تحقیر شد دیگر شکوه راه ابریشم

هر کس که می آید به اسم دوستی اینجا

بر دوش ما جاپای خود را می کند محکم

مانند آن " شیخی که انسان آرزویش بود "

در بینشان می جویمت اما نمی یابم

 پس کی بساط جورشان را می کنی ناجور؟

پس کی نشاط بزمشان را می زنی بر هم ؟

آن سو اگر دیو و زن جادوست ، در این سو

کوچک ترین سربازتان رستم تر از رستم

وقتش رسیده تا که آن یار خراسانی

بر دست گیرد - مرگ هر ضحاک را- پرچم
 
تا تو بیایی و به یک شوراندن شمشیر

گردن زنی این دیوهای پیر را از دم

 آنان اگر از ادکلن های عبث مست اند

ما هم خماریم ای گل نرگس ! گل مریم !

 باید لباسی را که تارش نور و پودش نور

با هم ببافید و بپوشانید بر عالم .

مهدی زارعی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۰ ، ۲۳:۵۶
شما مرا درخت صدا کنید