پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مثنوی» ثبت شده است

هرکه شد محرم لبش را دوختند! 

من که غوغا می کنم نا محرمم

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۰۹
شما مرا درخت صدا کنید

از آن جهت که می بینیم مردمانی را که از مشهد رضا(ع) می آیند و سال را آنجا نو کرده اند در بهشت ....و ما در جهنم... بماند....

هر روز در سکوت خیابان دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست

مژگان عباسلو

++++++                                این لینک را هم بروید... 


+++

می شناسم هر که عمری بی هدف گردیده است

رنج غواصی که دنبال صدف گردیده است

از سکوت سرد و خیره مردم دلتنگ را

از غبار کفشها آواره های جنگ را

چارراهی خالی از عابر که تنها مانده است

غربت چتری که توی تاکسی جا مانده است

.....

اصغر عظیمی مهر

+++

مزار تو بی مرز و بی انتهاست...

تو پاکی و این خاک جای تو نیست

به تشییع زخم تو آمد بهار

که جز سبز رخت عزای تو نیست...

قیصر امین پور 

هرکه شد محرم لبش را دوختند! 

ما که غوغا می کنیم نا محرمیم

آرمان تویسرکانی



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۱۳
شما مرا درخت صدا کنید

عشق من پاییز آمد مثل پار

باز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما

گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خونجوش بود

در فراق یاس مشکی‌پوش بود

یاس بوی مهربانی می‌دهد

عطر دوران جوانی می‌دهد

یاس‌ها یادآور پروانه‌اند

یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

یاس در هر جا نوید آشتی‌ست

یاس دامان سپید آشتی‌ست

در شبان ما که شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما که می‌خندید؟ یاس

یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می‌شود

راهی شب‌های دیگر می‌شود

یاس مثل عطر پاک نیت است

یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند

یاس را پیغمبران بو کرده‌اند

یاس بوی حوض کوثر می‌دهد

عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

ادامه دارد......

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۴۷
شما مرا درخت صدا کنید

یاس بوی حوض کوثر می‌دهد             عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه‌های اشکش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه               می‌چکانید اشک حیدر را به راه

عشق معصوم علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس

اشک می‌ریزد علی مانند رود             بر تن زهرا گل یاس کبود

گریه آری گریه چون ابر چمن

بر کبود یاس و سرخ نسترن

گریه کن حیدر که مقصد مشکل است        این جدایی از محمد مشکل است

گریه کن زیرا که دخت آفتاب

بی‌خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین        این امانت را امین باش  ای زمین

نیمه‌شب دزدانه باید در مغاک

ریخت بر روی گل خورشید خاک

یاس خوشبوی محمد داغ دید              صد فدک زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیست

جز دو کس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت کن که فاق              می‌شود از زهر شمشیر نفاق

گریه بر طشت حسن کن تا سحر

که پر است از لخته خون جگر

گریه کن چون ابر بارانی به چاه        بر حسین تشنه‌لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می‌برند

دخترانت را اسارت می‌برند

گریه بر بی‌دستی احساس کن         گریه بر طفلان بی‌عباس کن

باز کن حیدر تو شط اشک را

تا نگیرد با خجالت مشک را

گریه کن بر آن یتیمانی که شام         با تو می‌خوردند در اشک مدام

گریه کن چون گریه ابر بهار

گریه کن بر روی گل‌های مزار

مثل نوزادان که مادر‌مرده‌اند             مثل طفلانی که آتش خورده‌اند

گریه کن در زیر تابوت روان

گریه کن بر نسترن‌های جوان

گریه کن زیرا که گل‌ها دیده‌اند            یاس‌های مهربان کوچیده‌اند

گریه کن زیرا که شبنم فانی است

هر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می‌بریم            ما جوانی را به پیری می‌بریم

زیر گورستانی از برگ رزان

من بهاری مرده دارم ای خزان

زخم آن گل در تن من چاک شد

آن بهار مرده در من خاک شد

ای بهار گریه‌ بار نا امید

ای گل مأیوس من یاس سپید

سید احمد عزیزی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۲۰
شما مرا درخت صدا کنید

روزی که در جام شفق مل* کرد خورشید 

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید 


شید و شفق را چون صدف در آب دیدم 

خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم


خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است 

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است


بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید 

خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید


در جام من می پیش تر کن ساقی امشب 

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب


بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند 

می ده حریفانم صبوری می‌توانند


این تازه رویان کهنه رندان زمینند 

با ناشکیبایان صبوری را قرینند


من صحبت شب تا سحوری کی توانم 

من زخم دارم من صبوری کی توانم


تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک 

ساقی سلامت این صبوران را مبارک


من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم 

من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم


من با صبوری کینه دیرینه دارم 

من زخم داغ آدم اندر سینه دارم


من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر 

میراث‌خوار رنج هابیلم برادر


یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه 

یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه


از نیل با موسی بیابانگرد بودم 

بر دار با عیسی شریک درد بودم


من با محمد از یتیمی عهد کردم 

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم


بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم 

در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم


بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم 

عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم


تاوان مستی همچو اشتر باز راندم 

با میثم از معراج دار آواز خواندم


من تلخی صبر خدا در جام دارم 

صفرای رنج مجتبی در کام دارم


من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم 

من با حسین از کربلا شبگیر کردم


آن روز در جام شفق مل کرد خورشید 

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید


فریادهای خسته سر بر اوج میزد 

وادی به وادی خون پاکان موج میزد


بی درد مردم ها خدا، بی درد مردم 

نامرد مردم ها خدا، نامرد مردم


از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم 

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم


از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند 

دست علمدار خدا را قطع کردند


نوباوه‌گان مصطفی را سربریدند 

مرغان بستان خدا را سربریدند


دربر گریز باغ زهرا برگ کردیم 

زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم


چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند برما 

تاوان این خون تا قیامت ماند برما


روزی که در جام شفق مل کرد خورشید 

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

*مل=می-شراب-

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۱ ، ۰۰:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید