پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی رضا قزوه» ثبت شده است

عرفه آمد و من باز مصفـــــا نشدم

حاجی معتکف یوسف زهــــــرا نشدم


همه گشتند سفید و دل من هست سیاه

باز هم شکر که پیش همه رسوا نشدم


هر طبیب درد مرا دید، بکرد زود ردم

کار از کار گذشت،لیک مـــداوا نشدم


من به دنبال توأم ، یا که به دنبال خودم

هر کجا درپی خود گشتم و پـیدا نشدم


هر چه نالیدم اثر بر دل دلدار نکرد

باب میل دل پر غصۀ مــــولا نشدم


عرفــات دل من بوی محرم دارد

چه کنم زائر آن تربت سقــــا نشدم



من چه دانم چه به روزدل ارباب گذشت

من که بی لشکرو بی یاور و تنها نشدم


من شنیدم که روی سینۀ او بنشستند

من لگد کوب سم مرکب اعـــدا نشدم


من شنیدم غم او،وای به آنکه دیده

لحظه ای مثل دل زینب کبری نشدم


من کجا مثل حسین داغ برادر دیدم

مثل او بر سر نعش قمــــرم تا نشدم


من از آن روز که از چشم شما افتادم

دست و پاها زدم ، افسوس دگر پانشدم


علیرضا قزوه

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۱:۵۸
شما مرا درخت صدا کنید

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم1


ای همه هستی زتو پیدا شده

خاک ضعیف از تو توانا شده

آنـچه تغیر نپذیرد تـویی

وانکه نمردست ونمیرد تویی

تا کرمت راه جهان برگرفت

پشت زمین بار گران برگرفت

هرکه نه گویای تو خاموش بـه

هرچه نه یاد تو فراموش به

شاعر نظامی

با صدای محمد اصفهانی

 

fl9srvm58d23sc03ymf.jpg

آسمانم! چشم بارانی چه می‌آید به تو

ناخدایم! روح توفانی چه می‌آید به تو


آن نگاه زیر چشمی با وقارت می‌کند

به! که آن لبخند پنهانی چه می‌آید به تو


حرکت آن خال مشکی با تکان‌های لبت

تا که شب «والیل» می‌خوانی چه می‌آید به تو


اخم کن آخر نمی‌دانی که وقتی ابرویت 

چین می‌اندازد به پیشانی، چه می‌آید به تو


موی مجنون، ریش درویشی چه می‌آید به من

این لباس سبز روحانی چه می‌آید به تو


بی‌قرارِ رفتنی، موجی بزن دریای من!

گرچه آرامی، پریشانی چه می‌آید به تو


قیصرِ رومی حجازی! آن عبور با شکوه

با سواران خراسانی چه می‌آید به تو


خال تو آن نقطه‌ی پایان دفترهای ماست

خال در این بیت پایانی چه می‌آید به تو2

aj0yhrvev0zsmehlnx5s.jpg

سرّ توحید احمدی اینست: که علی را فقط خطاب کند  

عرصه‌ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند

آی مرحب! برو کنار بایست، هدف انگار کندن در نیست  

شیر حق اینچنین که می‌غرّد آمده قلعه را خراب کند  

روح انگار روح تازه گرفت، آمد از فاطمه اجازه گرفت  

تا که در عرش، عکسِ حیدر را ـ درِ قلعه به دست ـ قاب کند3

یا علی مدد .

من فکر می‌کنم در غیابِ تو...‏

همۀ خانه‌های جهان خالی ست،‏

همۀ پنجره‌ها بسته است،‏

****

اصلاً کسی حوصلۀ آمدن به ایوانِ عصرِ جمعه را ندارد.‏

پرده‌هایی که پیدایند

یک جوری شبیه دیوار دیده می‌شوند.‏

****

اگر آمدی
خبرم کن
در خانه بمانم
که از اندوه نمیرند
شمعدانی های منتظر و ماهی های حوض
و لبخندی که بشوق بر لبانم میبندد،
که تو بیایی ُ کسی خانه نباشد....4

ylggq5vyz9j5a3k0jwu.jpg

بیت عنوان: احمد عزیزی .
1    : علیرضا قزوه
2و3 : قاسم صرافان
4    : سید علی صالحی


خدا حافظ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۵۲
شما مرا درخت صدا کنید




به جای زاهدان با جانماز و شانه در مسجد

نشستم با شراب و شاهد و پیمانه در مسجد

نشستم با همه بدنامی ام نزدیک محرابی

بنا کردم کنار منبری میخانه در مسجد

موذن گفت حد باید زدن این رند مرتد را

مکبر گفت می آید چرا دیوانه در مسجد

دعاخوان گفت کفر است و جزایش نیست کم از قتل

به جای ختم قرآن خواندن افسانه در مسجد

همه در خانه ی تو خانه ی خود را علم کردند

کمک کن ای خدا من هم بسازم خانه در مسجد

اگر گندم بکارم نان و حلوا می شود فردا

به وقت اشکباری چون بریزم دانه در مسجد

اگر من آمدم یک شب به این مسجد از آن رو بود

که گفتم راه را گم کرده آن جانانه در مسجد

دلم می خواست می شد دور از این هوها ، هیاهوها

بسازم زیر بال یاکریمی لانه در مسجد

علی رضا قزوه  آذرماه ۱۳۹۰
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۰ ، ۲۲:۱۰
شما مرا درخت صدا کنید

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود


نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ در تاریخ

که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود


مدینه نه که حتی مکه دیگر جای امنی نیست

تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود


فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود

کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود


اگر در کربلا توفان نمی شد کس نمی فهمید

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود


علیرضا قزوه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۰ ، ۱۶:۲۲
شما مرا درخت صدا کنید



از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟


بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟


اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟


یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟


راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟


از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟


از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟



از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا


استاد علی رضا قزوه

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۰ ، ۱۰:۲۳
شما مرا درخت صدا کنید