پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن بیاتانی» ثبت شده است


کلید داری کعبه نشانه ی حق نیست

کسی ست حق که در آن بی کلید می آید...


حسن بیاتانی




آقا جان چند سوال داشتم آقا جان مومن نیستم قبول ،شیعه هم نیستم؟ اصلا شیعه هم نباشم ، محب نیستم ؟ نه ...؟!

محب هم نباشم ، اصلا تو بگو مسلم هم نباشم اصلا تو بگو من پست پست پست قبول قبول قبول اما ...

اما ... آقا جان بخواهی نخواهی در زمان امامتت زندگی می کنم ... می کنم یا نه ...  

چطور دلت می آید ... ولم کنی داد میزنم هوار میزنم آنطور که گوش فلک را کر کند می گویم من در سال های امامت این آفتاب بودم ....اصلا توی سر خودم میزنم ..... مگر می شود زیر باران بود و خیس نشد ... میدانم چتر ها ... من از همان روز اول از چتر بدم می آید بگیر بنداز دور این چتر ها را بر ما بباران تا خیس خیس خیس شویم ...

دیوانه ایم میدانم بیچاره ایم می دانم ، آقا جان بی ادبیم می دانم خب چکار کنیم به خدا ادب نشانمان ندادند گاهی هم اگر ندایی از دور صدامان می زند انقدر انگشتها در گوشمان کرده اند که نمی شنویم آقا خودت مگر به خدا مگر خودت آدممان کنی به خدا نمی شود تو نباشی ...

تو فقط بیا اصلا ... قبول بیا مرا بزن مجازات کن ، نبخش ، اصلا ... تو فقط بیا ...

.

.

حالا که عاشق کرده ای قلب غزل ها را

حتی مسلمان کرده ای لات و هبل ها را

حالا که باب استخاره سوره نحل است

برگرد و با ما بگذران ماه عسل ها را

بیش از هزار و چارصد سال است می خوانیم

 نشنیده ای حی علی خیر العمل ها را ؟

بعد از تو هی افسانه و اسطوره زاییدند

کی می بُری آقا دماغ این دغل ها را ؟

کی می رسی تا این علف ها زیر پاهامان ...

شرمنده ام گستاخی ضرب المثل ها را  !  *

ما کاسه های صبرمان هم جنسشان چینی ست 

آتشفشانی شو بلرزان این گسل ها را

 آقا غروب جمعه مرگ ماست اما کاش

 پایان ندبه بشکنی ضرب الاجل ها را

 _____________

*  اصلا چه حاجت لشگر کور و کچل ها را !

 میم . ب . مهاجر


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۱ ، ۰۲:۱۴
شما مرا درخت صدا کنید
علیه سلامعلیه سلامعلیه سلام


نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را

"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را

چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را

کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را

چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را

ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را

غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...

عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را

دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را

سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را

عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را

سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...

صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را

نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...

چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را
 

نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی
نگاه کن!
حرم سرور شهیدان را...

حسن بیاتانی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۰ ، ۱۳:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید

 شش روز بعد، همهمه پایان گرفته بود
در خاک، حسّ شعله وری جان گرفته بود

باغ و بهار، آب روان، سایه ی بهشت...
اما هنوز هم دل انسان گرفته بود

آدم گناه داشت که بیرون شد از بهشت
عشق تو بود؛ حالت عصیان گرفته بود

پرسید نام کیست خدایا؟... که اینچنین...
این سرزمین کجاست؟... وَ باران گرفته بود

باران گرفته بود و سواری که غرق اشک
چیزی شبیه مشک به دندان گرفته بود

رعدی و بعد... وَ جُمِعَ الشّمسُ و القَمَر
کشتی شکسته بود... وَ توفان گرفته بود...

دارم به عهد روز ازل فکر می کنم
انسان چه این "بلَی" را آسان گرفته بود

حالا رسیده بود به گودال قتلگاه
خورشید، زیر پای سواران گرفته بود

بار جهان به روی زمین مانده بود و عشق
از کودکان قافله پیمان گرفته بود

خون موج می زد از دل گودال و ساربان
در مشت خود، نگین سلیمان گرفته بود

آهی کشید آدم، در روضة الحسین
عالم شمیم روضه ی رضوان گرفته بود

                باران...
             سه شنبه...
          مسجد سهله...
              دم غروب...
دارم به بوی پیرهنت فکر می کنم

حسن بیاتانی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۸۹ ، ۰۰:۵۰
شما مرا درخت صدا کنید