پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین ع» ثبت شده است

روزی که در جام شفق مل* کرد خورشید 

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید 


شید و شفق را چون صدف در آب دیدم 

خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم


خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است 

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است


بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید 

خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید


در جام من می پیش تر کن ساقی امشب 

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب


بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند 

می ده حریفانم صبوری می‌توانند


این تازه رویان کهنه رندان زمینند 

با ناشکیبایان صبوری را قرینند


من صحبت شب تا سحوری کی توانم 

من زخم دارم من صبوری کی توانم


تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک 

ساقی سلامت این صبوران را مبارک


من زخم‌های کهنه دارم بی شکیبم 

من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم


من با صبوری کینه دیرینه دارم 

من زخم داغ آدم اندر سینه دارم


من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر 

میراث‌خوار رنج هابیلم برادر


یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه 

یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه


از نیل با موسی بیابانگرد بودم 

بر دار با عیسی شریک درد بودم


من با محمد از یتیمی عهد کردم 

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم


بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم 

در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم


بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم 

عمار وَش چون ابر و دریا مویه کردم


تاوان مستی همچو اشتر باز راندم 

با میثم از معراج دار آواز خواندم


من تلخی صبر خدا در جام دارم 

صفرای رنج مجتبی در کام دارم


من زخم خوردم صبر کردم دیر کردم 

من با حسین از کربلا شبگیر کردم


آن روز در جام شفق مل کرد خورشید 

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید


فریادهای خسته سر بر اوج میزد 

وادی به وادی خون پاکان موج میزد


بی درد مردم ها خدا، بی درد مردم 

نامرد مردم ها خدا، نامرد مردم


از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم 

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم


از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند 

دست علمدار خدا را قطع کردند


نوباوه‌گان مصطفی را سربریدند 

مرغان بستان خدا را سربریدند


دربر گریز باغ زهرا برگ کردیم 

زنجیر خائیدیم و صبر مرگ کردیم


چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند برما 

تاوان این خون تا قیامت ماند برما


روزی که در جام شفق مل کرد خورشید 

بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

*مل=می-شراب-

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۱ ، ۰۰:۵۴
شما مرا درخت صدا کنید
خوش به حال حر

   اولین اجازه را گرفت...

       اولین رونده بود...

         مشک دریده ندید...

            دست بریده ندید...


+ ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتار            برخیز چه پیشامده این بار علمدار

   گیریم که دست و علم و مشک بیفتد        برخیز فدای سرت انگار نه انگار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۱ ، ۱۳:۱۲
شما مرا درخت صدا کنید

روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که رویش

به درخشندگی ماه که عباس عمویش


روضه خوان گفت که لیلا پسری داشت که مجنون

پسری داشت که می رفت و نگاه تو به سویش


پسری خوش قد وقامت پسری صبح قیامت

روضه خوان گفت که در باد پریشان شده مویش


آسمان بار امانت نتوانست کشیدن

که بریدند خدایا که شکستند سبویش


روضه خوان تاب نیاورد عمو آب نیاورد

روضه خوان آمد وزانو زد وبوسید گلویش 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۱۷:۰۰
شما مرا درخت صدا کنید

گاه چیزی می خوانی می گیرد میخوانی و هر چه که در سر داشتی می پرد هرچه می خواستی بگویی نمی گویی 

الان وبلاگ - قاب شیشه ای - همیشه خوب دوستمان که این روزها عاشورایی شده را خواندم اینجور شد اینجا مینویسم که بماند یادگاری نذر باب الحوائج علی اصغر 

با اجازه ی باز نشر نگرفته از م.ه .

 

تنها تو بودی که خوب فهمیدی،

 استخوانی که در گلوی علی بود سه شعبه داشت!

 شش ماه علی بودن را طاقت آوردی...

 خون تو جاذبهء زمین را بی اعتبار کرد

حالا پدرت یک قدم می رود... بر می گردد

              می رود... بر می گردد

                                          می رود...

با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره ای بسازد

تا دیگر صدای سم اسب های وحشی از خواب بیدارت نکند

 رباب می رسد از راه

 با نگاه

 بایک جملهء کوتاه

 آقا خودتان که سالمید ان شاءالله...

"سید حمید برقعی"

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۱ ، ۰۳:۰۵
شما مرا درخت صدا کنید

میدان رزم ، واقعه ، هفتادو دو سوار      شمشیرهای گمشده در سایه غبار

تصویر داغ خیمه ی در حال انتظار          تفسیر واقعیت تاریخ ماندگار          

اینجا کجاست ؟ مرز زمین تا خود بهشت

باید قلم به دست گرفت و تو را نوشت

باید نوشت از سر سبز و زبان سرخ                        از آفتاب سوخته از آسمان سرخ

    باران تیغ سمت گلوی اذان سرخ                            شرح گدازه در دل آتشفشان سرخ

این شعر تشنه می شود امشب فرات را

گم کرده است خواجه و شاخه نبات را

ظهر«است ساقیا قدحی پرشراب کن»                  دنیای پوچ وسوسه ها را جواب کن

از تشنگی بسوز ، نگاهی به آب کن                      در انتظار توست بهشتت شتاب کن

این انتظار جان تو را که به لب رساند

یکباره ظهر داغ زمین را به شب کشاند

این تک ستاره کیست که دنیا خراب اوست              خورشید و آسمان و زمین در رکاب اوست

شهری دچار گیسوی پرپیچ و تاب اوست                 انگار که حساب همه با حساب اوست   

جز او نداشت هیچ کس این افتخار را

سر داد تا تمام کند انتظار را

...

از راه آمده ست که محشر بپا کند                     با دست های معجزه اش کیمیا کند

کل زمین سوخته را کربلا کند                            از کوفه رازهای بدی برملا کند       

از راه می رسد کسی از جنس آفتاب

با شعرهای سرخ تو ، با مشک های آب

شمشیر می کشد به تمام یزیدها                 ناآشناست با همه ی ناامیدها          

می لرزد از حماسه ی او جان بیدها                گم می شوند در سفرش سررسیدها

چیزی نمانده است به آن جمعه ی عزیز  

یک جرعه آب تازه در این استکان بریز  

رضا نیکوکار

**رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس/گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

    در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا/سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

                                                                                 حضرت حافظ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۵:۲۵
شما مرا درخت صدا کنید