قسم به فجر قسم، صبح پشت دروازه است
...
شبی نشسته سپید و شبی ستاده سیاه
شبی به حادثه افزونتر از هزاران ماه
شبی که رایت صبح سپید میبندند
شبی که نطفة نسل شهید میبندند
...
به ریگزار عدم دلشکسته میراندیم
شب وجود بر اسبان خسته میراندیم
...
قسم به عصر که پیوستهپوی آواره است
که بر بساط زمین آدمی زیانکاره است
جز آن قبیله که پیوستة تولایند
نخفتهاند و میان بستهاند و با مایند
شب از حضیض نهان سوی اوج میآیند
چو وقت وقت رسد، فوجفوج میآیند
قسم به صبر و صفاشان، به رایشان سوگند
به هیمنهی نفس اسبهایشان سوگند
که گَرد ظلمت شب را ز باره میشویند
به خون تازه زمین را دوباره میشویند
بیا ستیغ سحر را نشسته بسپاریم
بیا تمامی شب را ستاره بشماریم
بیا گدایی دل را روان به چاره شویم
بیا طفیلی خوان خدایباره شویم
کتاب باور خود را چگونه بربندیم
بیا تو را به نعیم خدا گرو بندیم
خدایگان زمین را دُر است و دریا نه
جلال ملک خدا را شنیدهای یا نه؟
چگونه کرم دغل را فروغ میخوانی؟
کدام نعمت حق را دروغ میخوانی؟
...
به انتظار زمین پیر شد، چه میگویی؟
رفیق خانة زنجیر من! چه میجویی؟
بیا به فاصله دل از فراغ برگیریم
به دست حوصله پرچین باغ برگیریم
به بام قلعه یلان سواره را دیدم
فراز برج، برادر! ستاره را دیدم
سوار بود و به گِردَش کسی پیاده نبود
شگفت ماند که دروازهها گشاده نبود
ملال خاک برآنم گرش هلی با ماست
مگو بر اوست بر او نیست، کاهلی با ماست
دریدهایم، به شیرازه برنمیآییم
شکستهایم، به دروازه برنمیآییم
بیا به جهد مفرّی به راغ بگشاییم
بیا به نقب، دری سوی باغ بگشاییم
به جان دوست که ماییم بیخبر مانده
نشسته اوست به دروازه منتظَر مانده
مگو به یأس، برادر! که رنگ شب تازه است
قسم به فجر قسم، صبح پشت دروازه است
علی معلم
یا امیر المومنین ....
اللهم عجل لولیک الفرج
تسلیت
التماس دعا