پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی

احساس می کنم پدرم راست گفته بود ...

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ب.ظ

سعید توکلی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۰۹
شما مرا درخت صدا کنید

نظرات  (۱۰)

سلام دوست عزیزم
وب بسیار زیبا و نابی داری
به وب بنده هم سر بزنید اگه لایق دیدید.
عیدتون مبارک و شهادت حضرت فاطمه (س)دخت نبی بر شما و تمام شیعیان تسلیت باد.
تبادل لینک هم مایل باشید در خدمتم

یک بخشی هم باز کردم به عنوان آچار فرانسه بلاگ .آی آر
آموزش هایی برای وبلاگ های بیان
که تا حالا کد صفحه بندی مطالب وب به صورت کامل
کد اشتراک مطالب بلاگ های بیان در شبکه های اجتماعی فیس بوک ، گوگل پلاس ، افسران
و کد جستجوگر سلام در وبلاگ شما برای کاربرانتان تا در مطالب وبتان جستجو کنند.
منـــــــــــــــــــــــــــتظر شما هستیم
گروه کامپیوتر دانشگاه آزاد
پاسخ:
سلام ممنون.
؟؟؟
پاسخ:
 امروز سر رسیده و فردا نیامده
خورشید بخت ماست که بالا نیامده !
دنبال سرنوشت خود از بس دویده ام
حتا هنوز هم نفسم جا نیامده !
احساس می کنم پدرم راست گفته بود
آسودگی به طایفه ی ما نیامده !
در انتظار روز خوشی مانده ام ولی
هر بار یا نیامده و یا نیامده !
رو به غروب پیش خودم فکر می کنم
خوشبخت کودکی که به دنیا نیامده !!
در انتظار روز خوشی مانده ام ولی
هر بار یا نیامده و یا نیامده !

آن مرد تا نیاید، باران نخواهد آمد .... سال جدیدیت منور به نور ماه رخ ماه‌ترین مرد بنی‌هاشم علیهم‌السلام باد.(گل)ا
پاسخ:
آن مرد تا نیاید، باران نخواهد آمد...

ممنون  

همچنین شما هم سال خوب و خوشی پیش رو داشته باشید به لطف پرورگار.
سلام جمال جان
پست  و نظرات رو که خوندم به نیت این فضا از حافظ نظر خواستم
اومدش:

روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا

گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات

ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر

سینه گو شعله آتشکده فارس بکش

دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر

دولت پیر مغان باد که باقی سهل است

دیگری گو برو و نام من از یاد ببر

سعی نابرده در این راه به جایی نرسی

مزد اگر می‌طلبی طاعت استاد ببر

روز مرگم نفسی وعده دیدار بده

وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر

دوش می‌گفت به مژگان درازت بکشم

یا رب از خاطرش اندیشه بیداد ببر

حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یار

برو از درگهش این ناله و فریاد ببر


بقول فامیل دور: من دیگه حرفی ندارم (لبخند)


پاسخ:
سلام

ممنون آقا امیر
ایی حافظ لا کردار همیشه آخرشه!

این هم که حرف نداشت ... همش به حال و روز من میخورد ...
خطاب با آقای هاتف:
آقای هاتف شما که دست به حافظتون خوبه و حرف دلو از زبون حافظ میکشید برا منم یکی بگیرید لطفا دیگه؟
پاسخ:
امیر هاتف آقا جواب گوو باشید !
سلام خدمت آقا جمال و دوست بزرگوارمون
راستش خیلی کم پیش میاد به حافظ تفال بزنم(والبته اکثر مواقع مثل همین مورد کاملن دقیق میاد)
اون شب وقتی داشتم مطلب جمال جان رو میخوندم دیوان حافظ روی میز بود و بطور ناخودآگاه به دلم افتاد مناسب حال و هوای آقا جمال از حضرت حافظ نکته بخوام که اون شعراومد
ولی با تمام این تفاسیر اطاعت امر میکنم :
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن
بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم
اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر
به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم
قدت گفتم که شمشاد است و بس خجلت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم
جگر چون نافه ام خون گشت و کم زینم نمی باید
جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت
ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم

و غزل شاهد:
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
پاسخ:
سلام از ماست

ممنون. به قول نقی معمولی : "فدایی داری"
خیلی ممنون از لطف و محبتتون

چندان متوجه نشدم :( ...
پاسخ:
حافظ دیوانه فالم را گرفت 
یک غزل آمد و حالم را گرفت !
بزرگواری جمال جان

جناب آشنا راستش خودمم وقتی خوندم همین حس رو داشتم
حتی اولش فکر کردم حافظ با خودم حرف زده
شاید بخاطر اینکه از فضای شما و نیتتون خبر نداشتم
بهرحال اشکال از بنده است نه از جناب حافظ
عذرخواهم
پاسخ:
:)
خواهش میکنم شما لطف کردین
ممنونم

احساس می کنم گره ی کور زندگی

روزی گشوده می شد و دیگر نمی شود

ترسم دوباره مضحکه ی دیگران شویم

وقتی عصا به معجزه منجر نمی شود

پاسخ:
ممنون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">