92-9-15 کم نیست...
[ یاران
وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگ گور من بنویسید:
یک جنگجو که نجنگید،
اما ...، شکست خورد...
] "نصرت رحمانی"
+
دیگه این مانیتور پیر من هم از کار افتاد ... از 82 تا الان یه سره کار می کنه (از این سی آر تی هاس که دیگه یه نستالژی پیوسته !)
امروز بعد چند روز روشن شد ولی خاموشش کنم بعیده دیگه روشن بشه ...
بی کامپیوتر بودن هم شاید تجربه ی جالبی باشه ... (لپ تاپ دیگران استفاده کردن که تجربه جالبی نیست!) خودم که خیلی دوست دارم یه مدت از هر وسیله ای که از قرن 19 به بعد اختراع شده دور باشم ! حتی لامپ هم که نمی دونم کی اختراع شده ...خیلی خوب می شد اگر لامپ نبود همین که هوا تاریک می شد شب بود و شب ، و صبح هم صبح بود و صبح ، نه مثل الان که نه شب معلومه کی هست و نه روز ... اصلا عجیب سردرگم شدم ... دوست دارم توی یه روستای دور افتاده بودم که همین حوالی آذر ارتباطش با شهر قطع می شد و تا بهار هم راهداری گردنه هاش از برف پاک نمی کرد و تمام زمستان هیزم می سوزاندیم و از گندمی که تابستان با دست درو کرده بودیم نان می پختیم و می خوردیم ...نان خشک و خالی ولی خوشمزه ... و یه گاو داشتم و چند تا گوسفند و دلی خوش... بگذریم...
فعلا التماس دعا .
یه پدر بزرگ مادر بزرگ روستایی هم نداریم دلمون خوش باشه
چی بگم؟؟؟
منم گاهی از کامپیورتم خسته میشم