پیاده رو

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده آمده بود ، پیاده خواهم رفت

پیاده رو

به نام خدا
خدایی که بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان مینشیند و بر بند تاب با کودکانتان تاب می خورد و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند... به شرط اعتقاد ؛به شرط پاکی دل؛به شرط طهارت روح؛به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.به شرط اینکه بشویید قلبهایتان را از هر احساس نا روا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف؛و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک؛ و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و برهیزید از ناجوانمردی ها ناراستی ها نامردمی ها! مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟؟؟

برگرفته از سخنان ملا صدرا شیرازی


 آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاک

 آسمانیست که افتاده زمانی بر خاک

 آفتابیست که در خاطره ی شبها ماند

 بوسه ی نیمه تمامیست که بر لبها ماند

 آب، عکسیست که در چهره ی جام افتادست

 آهوی تازه خرامی که به دام افتادست

 آب، پیش از عطش خاک، نمایان بودست

 جوهر زخمی خودکار خدایان بودست

 آب، بادیست که از ماه به مریخ وزید

 در زمین خون شد و از پیکر تاریخ چکید

 آمد و آمد و آیینه ی چشم همه شد                      عاقبت مایه ی شرمندگی علقمه شد

 نخلها نعره کشیدند که اینجا باغیست

 آه در حافظه ی آب چه ظهر داغیست!

 داغ آن ظهر چه با سینه ی دریا می کرد؟                 "دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد"

 ظهر بود و عطش فاجعه یاغی شده بود

 ماه دریا نفس قافله ساقی شده بود

 ماهساقی به حرم خانه ی خون آمده بود

 آتشی بود که از خیمه برون امده بود

 مشک های تهی خسته، نگاهش کردند

 کودکان حرم آهسته، نگاهش کردند

 بر لبش تشنگی شرجی صد جام وسبوست          "آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست"

 لشکر شام فغان کرد که سردار آمد

 بگریزید، که آن شیر علمدار آمد

 ساعتی رفت که از لشکریان خود انداخت

 نظری بر لب خشکیده ی آن رود انداخت

 آه ای قافله سالار جوانمرد حسین!

 آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین!

     رود می خواست تو با خاطر شادش برسی             آب در چشم تو زل زد که به دادش برسی

     آب را ریختی و فصل شکوفایی بود                        خاک بر سر شدن آب تماشایی بود

     آب آن روز نمی مرد و تقلا می کرد                       "جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد"

 آب در سینه ی خود شعله ی آهی انداخت

 ماهساقی به سوی خیمه نگاهی انداخت

 ساقی آن روز سبوی همه را خالی کرد

 مشک بر شانه ی او گریه ی خوشحالی کرد

 چه نجیبند غریبان که جدا می مانند!                 دستهایی که لب علقمه جا می مانند

 مشک آبی که چه لبهاست همه بیمارش             "هر کجا هست خدایا به سلامت دارش"

 آه ای قافله سالار جوانمرد حسین!

 آه ای ماه تماشایی شبگرد حسین!

 مشک را بردی و صد زخم کبود آوردی؟                 و دو بازو که نه انگار دو رود آوردی

 خیمه ها منتظر برق نگاهت بودند

 همه ی چلچله ها چشم به راهت بودند

 تیغ های که به قصد تو هجوم آوردند

 همگی از همه سو پشت وپناهت بودند

 عطش رود به فرمان تو جاری شده بود

 نخلهای عطش آلوده سپاهت بودند

 چه کمانها که به دنبال کمین می گشتند

 تیرها دربدر چشم سیاهت بودند

 کودکان حرم آنروز همه دانستند

 خیمه ها، سوخته ی آتش آهت بودند

 تیغ ها مثل هلال آمده بودند برون

 زخمها خیره به آن صورت ماهت بودند

 تو به لب تشنگی تیغ محبت کردی

 آب های کف آن رود گواهت بودند

 آب، این رهگذر خسته ی جاری در خاک

 آسمانیست که افتاده زمانی بر خاک


 آب از آن روز دلی را به دوا شاد نکرد                 "یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد"


 آب از آن روزبه خونخواهی جام آمده است

 آب زخمیست که از کوفه به شام آمده است

نظرات  (۵)

برایت دعا کردم
تو فقط آمین بگو
الهی تنها دو راهی ای که بر سرش میمانی
بین الحرمین باشد
۲۲ آبان ۹۲ ، ۰۰:۴۵ آشنای قدیمی
نخلها نعره کشیدند که اینجا باغیست

 آه در حافظه ی آب چه ظهر داغیست!

 داغ آن ظهر چه با سینه ی دریا می کرد؟  

"دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد"


.

مشک های تهی خسته، نگاهش کردند

 کودکان حرم آهسته، نگاهش کردند

.
.

رود می خواست تو با خاطر شادش برسی   
  آب در چشم تو زل زد که به دادش برسی

.

مشک را بردی و صد زخم کبود آوردی؟               
و دو بازو که نه انگار دو رود آوردی

 خیمه ها منتظر برق نگاهت بودند

 همه ی چلچله ها چشم به راهت بودند


.

.

.







پاسخ:
تو به لب تشنگی تیغ محبت کردی ...
سنگ های کف آن رود گواهت بودند...


عشق یک سینه و هفتاد و دو سر می خواهد...
بچه بازیست مگر !!!
عشق جگر می خواهد...

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد
که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
۲۲ آبان ۹۲ ، ۰۰:۵۳ آشنای قدیمی

در مکتب عشق جز تو استادی نیست ؛

جانم به فدایت ای عزیزِ دلها ...

۲۲ آبان ۹۲ ، ۰۱:۰۳ شما مرا درخت صدا کنید!
بچه ها هنوز تشنه بودند
اما...
بعد از عمو کسی به فکر تشنگی نبود...

سخت ترین ملامت های کودکانه ...
کاش به عمو نمی گفتیم تشنه ایم...
پاسخ:
اگر یل امیر المومنین را مشک به دست از پشت دست جمعی با نیرنگ  به نامردی نمی زدند...
امید به پیروزی در جنگ هم وجود داشت
۲۲ آبان ۹۲ ، ۰۱:۳۳ آشنای قدیمی
راستی خلاصه ی کتاب حماسه ی حسینی شهید مطهری رو توی وبلاگ میذارم
اگر علاقه مند بودید مطالعه بفرمایید
یاحق
پاسخ:
خیلی خوبه ....
ممنون می شیم...
رزق مون شده حتما!

یا ابوالفضل...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">